🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نگاه تو

(ثبت: 239739) خرداد 19, 1400 

 

همه چیز با نگاهی ساده آغاز شد…
هوا تاریک و فکر خاموشی مطلق
در میانِ “من‌”های بی مقصد
“تو” نگاهم کردی و “من” قبله‌ را باختم
و چشمان تو مقصود کلامم شد
سجده کردم رو به آن مردمک زیبا
فی‌البداهه ذکر عشق می‌گفتم و
تار، در آغوشِ دستانت
بانگ شیدایی به سر می‌داد.
سرامان پر شد از تسبیح نیک بختی
روحمان، مجنونِ شب‌های نیایش شد…
کافری با تو چه زیبا بود
خدای عاشقان بودیم و
حجران شرک بر ما شد.
وصال پیمانمان بود و
مرغ، عبد عبید “ما”…
فضا پر بود ز اقبال و
دلامان باغِ رز‌ها شد…
زمان بر خواست ما می‌تاخت؛
که دیدم بر جهان باز شد!
من و آیِنه بودیم و چشم‌های پر از دردم
تنم پوشیده بود ظلمت؛
نگاهم کوه اندوه بود و
بر لب خنده اجباری.
نشستم رو به آن بی جان
سرم پر بود ز فکر تلخ و
سینه پر ز حرصت ها…
ورای خواب شیرینم
چه رویای لذیذی بود
فضا آبیِ آسمانی
تن آغشته به بوی “تو”
ولی افسوس که بعد از آن
حقیقت تار و بد طعم بود..
نگاهی میکنم بر نفس جامانده
درون آینه‌ی رویا
به سمتش می دوم با عشق
به پایم دار راستی‌ها
بع دستم، دست بیداری
برای مرگ آن رویا
ولی افسوس که دنیایم
همان رویای رویاییست

#محدثه_یعقوبی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):