🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پاریز

(ثبت: 251581) مهر 7, 1401 

 

هر بار

اشک های من پاریز می شد

در باغ، مُشک های گل را

از زیر برگ ها بیرون می کشید

پالیز می شد

سر ریز می کرد

خاطره

و با طرح ها و رنگ ها،  عجین و تازه می شد

برگ های خشک مچاله

انگار
آجینِ لبخند ها و احساس ما بود

که احساس خیز

بر انگیزه ی من در پاریز اشک ها

و زندگی آن روز ها، می افزود

*
چه خوب بود  بلد بودیم

از افتادن نمی ترسیدم

و پاییز

چه خوب،  سپری می شد

پُرِ زادروز

و شکفتن بود

در نقش نقشِ برگ ها

در نارنجی و زرد ها

زرد هم رنگ جدایی نبود

 

محمدحسنی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. فریبا نوری

    مهر 7, 1401

    درود جناب حسنی گرانقدر
    احساس اندوه سرشاری در این شعر است که در گذشته بودن افعال جاری شده
    🌷🌷🌷

    • محمد حسنی

      مهر 9, 1401

      درود استاد نوری ارجمند
      و سپاس
      بله مثل رویایی که خاموش شده..🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا