![محمد حسنی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2023/07/FB_IMG_1686857258525-1-e1697167559525.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هر بار
اشک های من پاریز می شد
در باغ، مُشک های گل را
از زیر برگ ها بیرون می کشید
پالیز می شد
سر ریز می کرد
خاطره
و با طرح ها و رنگ ها، عجین و تازه می شد
برگ های خشک مچاله
انگار
آجینِ لبخند ها و احساس ما بود
که احساس خیز
بر انگیزه ی من در پاریز اشک ها
و زندگی آن روز ها، می افزود
*
چه خوب بود بلد بودیم
از افتادن نمی ترسیدم
و پاییز
چه خوب، سپری می شد
پُرِ زادروز
و شکفتن بود
در نقش نقشِ برگ ها
در نارنجی و زرد ها
زرد هم رنگ جدایی نبود
محمدحسنی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
مهر 7, 1401
درود جناب حسنی گرانقدر
احساس اندوه سرشاری در این شعر است که در گذشته بودن افعال جاری شده
🌷🌷🌷
پاسخ
مهر 9, 1401
درود استاد نوری ارجمند
و سپاس
بله مثل رویایی که خاموش شده..🌹
پاسخ
بستن فرم