🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پچ پچ

(ثبت: 235608) بهمن 1, 1399 
پچ پچ

 

با چهره ى سياهش
باز از سر ديوار ، خود را كشيد بالا
آهسته پا گذاشت ، توى حياط من
با شب ؛ پاييز هم
در پياده رو دارد خيس مى شود
من ، روبروى تو _ كه نيامدى _
آخرين دلسوزى سيگارم را
در جرعه ى بى تكليف شامپاين
خاموش مى كنم.
شومينه بوى شعر و
دست نوشته هاى مرا مى دهد
و عكسها … كه چقدر
رنگشان مى پرد ، تا دلشان می سوزد…
با چهره ی سیاهش _ شب _
روی من می افتد
من ، روی حدس یک مستی.
سکوت ، دارد
یک دهان آواز می خواند
خدا ، در سعی ذهنم
چمباتمه می زند
من ، روبروی تو _ که نیامدی _
چون پچ پچ زیر لب یک مرگ
شنیده نمی شوم کم کم ….!

جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
فعال محیط زیست

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا