ای شعر من پیِ سخن حق ،قلم بزن
بر هر چه ظلم ،یکسره خطّ عدم بزن
راهی که منتهی به شب سرد میشود
آن را نرو به راه حقیقت قدم بزن
دیدی تو دردِخانه به دوشی و گور خواب
آتش به کاخ حرملهی این ستم بزن
در بوم زندگی چو قلم بر گرفتهای
تصویرها از این همه ظلمت رقم بزن
دارد رسالتی که قلم دوش میکشد
با واژههات لرزه بر آنان چو بم بزن
دیگر بس است از خط و خالش سرودهای
حرفی از آن غریقِ به دریای غم بزن
سهراب قایقی که تو گفتی کجاست هان!
من را ببر مسافر دیگر ، بلم ! بزن
« صدیقه پناهنده »