🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خیالات بازنشستگی !

(ثبت: 229193) تیر 21, 1399 
خیالات بازنشستگی !

 

🌼 خیالات بازنشستگی 🌼

روزی که برای دریافت اولین ابلاغ دبیری اش به اداره آموزش و پرورش رفت، بیست
و یک ساله بودو بسیار پر شور
. یکی از دبیران قدیمی وقتی او را دید آهی کشید و گفت :
اونروز هم که من اومدم برای اولین ابلاغم ، مثل الآن تو پر شور و جوان بودم اما میبینی که؛ و او دید که پیری با همه ی
عوارضش اورا مات کرده است
گفت : سی سال که گذشت منو
خواهی فهمید و او با شنیدن سی سال انگار قرنی را به انتظار خواهد بود و هیچ تصوری در این مورد نتوانست بکند .
سی سال گذشته و او باز نشسته شده است و ده سال دیگر هم گذشته است و شصت سالگی در ساقهایش ، کمرش ،
چشمهایش ، قلبش و خلاصه در همه اعضا و جوارحش خود را نشان داده است .
بیشتر مواقع در سینمای ذهنش فیلم می بیند ، بویژه مستندها را . در مستند امروز پلانهایی از هیجده سالگی اش را باز می بیند .
تازه دو ماه بود دیپلمش را گرفته بود . عصر گرم و خفهٌ یکی از روزهای شهریور سال شصت است و او در هیاٌت یک
جوانک لاغر و سیاه سوخته در
کوره آجر پزی دارد آجرهای داغ را به قسمت بار کمپرسی پرت می کند . ماه رمضان است . پدرش سوار بر موتور سیکلت با سیگاری بر لب به کوره وارد می شود. او فهمید اتفاقی افتاده است و معنی آن
می تواند آنقدر بد و مهم باشد
که روزه خواری و مجازات و آبروریزی اش در مقابل آن چیز
مهمی نیست . ضربان قلبش افزایش یافت . پدر اشاره ای کرد و پسر از بالای کوره آجر پایین آمد . صدای پدر ترکیبی
از عصبانیت و بغض و ابهام بود .
گفت : از کمیته خواستنت . آن روزها کلمه کمیته واژه ای بود
ترسناک .
_ برای چی ؟
_ نمیدانم . لباسهایت را بپوش تا بریم .
_بریم کمیته ؟ الآن ؟
_ الآن نه ، فردا صبح .
_ خب چرا الآن اومدی دنبالم ؟
_ روله بپوش بریم ، حوصله ندارم .
آن شب تا صبح بر همه با دلهره و اضطراب گذشت .
_ یعنی چکارم دارند ؟ چی میشه ؟ خدایا پناه بر خودت .
این نجواها در ذهن جوانک بود .
با پدرش وارد کمیته شد . به محض ورود نگاههای پر کینه و شرربار و تهدیدآمیز ته دلش را خالی کردند . جوانک روستایی بدون تجربه چگونه رفتاری را می تواند در قبال
این وضع مبهم و هول انگیز از خود بروز دهد ؟
رئیس کمیته روحانی رشید و بلند بالایی بود که رگه هایی ازسپیدی در انبوه مشکی محاسنش پیدا بود و سنش بین چهل و پنجاه مینمود
عبایی مشکی بر دوش و عمامه سفید تمیزی بر سر داشت .
تا جوان و پدرش را دید از بالای عینک نگاهی به جوان
انداخت ، ابروان پر پشتش را کمی بالا پایین کرد و با اشاره ای تحقیر آمیز و با تحکم گفت : پدرش بیرون ، خودش بازداشتگاه .
همین اشاره کافی بود تا برق آسا جوانک و پدرش را از هم جدا کنند . پدر را که مقاومت می کرد و توضیح می خواست با وضع نا مناسبی به بیرون پرت کردند و بعد از آن ماٌموری تنومند و آبله رو که ریش بلند مشکی داشت مچ لاغر و استخوانی جوانک را در پنجه بزرگ و آهنین خود گرفت و با تکانی ناگهانی او را تقریبا از زمین کند و با همان وضعیت شرم آور پشت درب آهنی بازداشتگاه که اتاقکی تاریک در زیر پله ها بود بر زمین گذاشت .
جوانک هنوز در شوک این قضیه بود که سیلی محکمی با همان پنجه کذایی سرش را به شدت و درد آور به ناگهانی چرخاند . شوک این سیلی به شوک قبلی داشت افزوده می شد که سیلی دوم با شدتی بیشتر به سمت دیگر سر جوانک نواخته شد و کاملا او را وحشت زده و مستاٌصل کرد . خیلی خودش را نگه داشت به گریه نیفتد و اشکش سر ریز نگردد .ماٌمور کذایی در حین نواختن سیلی افاضاتی نیز می فرمود که به علت وزانت و فخامت گفتارش از ذکر آنها خودداری می شود . چند روزی با همین شیوه از او پذیرایی کردند و نهایتا بدون اینکه جرم و تقصیری متوجه او باشد آزادش نمودند .
پیر مرد استکان چایش را سر کشید و با خود گفت :
راستی جرم من چه بود ؟ پاسخ سوٌال خودش را برای خودش توضیح داد :
همین که نگذاشتند مسیر مورد علاقه ام را بروم و در رشته ای که دوست داشتم قبول نشوم و در این پایان زندگی احساس شکست کنم ، کافیست که الآن بعد از چهل سال با یاد آوریش بغض در گلویم بپیچد .
به زحمت بلند شد و زمزمه کرد : بازم شکر ، خدا !
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بتر شود .

البته ، خب ! یک خوبی هم داشت ؛ بالاخره ما هم شدیم زندانی سیاسی یعنی ما هم بعله …!

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

نظرها
  1. محمد یزدانی

    تیر 21, 1399

    درودتان جناب سیاوشی عزیز
    رئال با رویکرد تاریخی و درونمایه ای انتقادی
    با اشتیاق خواندم
    در پناه حق
    🌺🌸🌺🌸

  2. علی سیاوشی

    تیر 21, 1399

    سپاس جناب یزدانی فرزانه از اینکه وقت می گذارید و لطف می کنید ، بنده را خوشحال می کنید . باز هم دروذ و شپاس 🌺🌺🌺🌺

  3. محمدعلی رضاپور

    مرداد 1, 1399

    سلام و درود

    خدا قوت استاد❤️🙏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا