🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بازگفت هایی از گفتمانِ نیهیلیسم نویسنده: عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 252074) مهر 25, 1401 
بازگفت هایی از گفتمانِ نیهیلیسم نویسنده: عابدین پاپی(آرام)

چکیده:
نیهیلیسم یا به بیانی دیگر نیست انگاری ریشه در یونان باستان دارد و در یک کلام نیست انگاری به معنی نقد باورهای پوچ گرایانه است که در کنه جامعه ریشه دوانیده اند اما از این هم نباید چشم پوشی کردکه نقد باورهای پوچ و بیهوده به همان اندازه که مفید و کارساز است به همان نصاب هم می تواند پیامدهایی واهی و بی بنیاد را به همراه داشته باشد .

از سویی دیگر ، نقد باورها و پنداشت ها که از نگاه یک فیلسوف سست و بی معنا است از دیدگاه فیلسوفی دیگر مثبت و معنا محور محسوب می شوند. بدین سان، نیهیلیسم را می توان گفتمانی جهانی برشمرد که تا به امروز در حال صیرورت است به گونه ای که بعد از گرگیاس حکیم یونانی ، این نیچه بود که در قرن نوزدهم بیش از هرکسی به این پدیده به عنوان بسامدِ الگو پرداخت به شیوه ای که او نیهیلیسم را تا مرحله ای به پیش برد که این تفکر در ویرانی های حاصل از دو جنگ جهانی اروپا نقشی گسترده و کارآمد را در فهم عموم به وجود آورد .

این گفتمان با منافع قدرت ناشی از حکومت ، کلیسایا خانواده و واپس گرایی مخالف است اما اراده ی معطوف به قدرت بشر را در جایگاهی بلند قرار می دهدو پایه ی هرحقیقتی را علم بشری می گذارد. نیست انگاران ماهیّتی دو گانه را که شامل جسم و روح است برای انسان قائل نیستند و بیشتر قائم به خلاقیت های فردی- اجتماعی با تکیه بر دانش بشری هستند. بنابراین دریافت این است که چنین گفتمانی نیاز به پژوهشی همه جانبه دارد که چه نوع کارکردهایی را می توان در یک جامعه داشته باشد و یا احیانن چه نوع بدفهمی ها و کج فهمی هایی را در جامعه فراهم می آورد که این مهم بایستی توسط جوانان و دانشجویان مرتبطِ با این رشته بیشتر مورد بررسی قرار بگیرد. در این گفتار هدف این است که چون در این زمینه گفته ها بسیار است و نقدها فراوان و ممکن است تکرار معنا در متن ایجاد شود لذا یارای خویش را بر بازگفت هایی از همین گفتمان نهاده ایم و ممکن است در ابعادی آنچه که خوانده ایم با آنچه که نگاشته می شود درتفاوت باشد تا که شاید این روند کمکی به انگاره های ما ازیک موضوع مبنی بر نیل به زبانی تازه تر از آن موضوع باشد .
الف) نیهیلیسم در دایره ی بازگفت و تحلیل
واژه ی نیهیلیسم در فلسفه ی به معنی بی معنی انگاری به کار رفته و بی معنی انگاری به معنای انکار معنی و ارزش برای هستی جهان است . هیچ انگاری ، نیست انگاری یا نیهیلیسم برگرفته از nihilلاتین است و به معنای هیچ می باشد. هیچ انگاری در واقع نوعی رویکرد انتقادی به جهانِ معنا است . هیچ در مقابل همه به کار می رود و نیستی در مقابل هستی . بنابراین به چیزی که از معنا و مفهومی برخوردار نیست هیچ می گویند و هیچ انگار کسی است که وجود یک دنیای عینی (ابژکتیو) را برای ارزش معیارِ بشر انکار می کند .

شاید مهم ترین تعریف از هیچ انگاری گرایشی فکری باشد مبنی بر عدم جهانِ معنا و این عدم پروسه ای است که فقط در سیر زندگی و حیات مادی بشر قابل فهم است . نیست انگار می تواند بُرشی از از دنیای مادی و ذهنی( ابژکتیو) باشد که فلسفه ی زیستی بشر در چارچوب همان قابل بحث است . نوعی تفکرِ برون از جهانِ معنا که درنهایت اغلب احکام اخلاقی ، مناسبات اجتماعی ، باورداشت های عامیانه، پارامترهای مذهبی و متافیزیکی را درگفتمانِ خود راه نمی دهد و اعتقاد دارد که زندگی بی اساس و هدف است و اصولن با اصالتِ بشر موافق اما با اصالتِ وجودی آن مخالف است حتا اگزیستانسیالیسم ها را هم چه در بعد وجود مقدم بر ماهیّت و چه در جهتِ وجودِ مقدم بر اجتماع و متافیزیک قبول ندارد و متافیزیک حضوری ژاک دریدا در زوایای از همین گفتمانِ بهره جسته است . نخستین کسی که به عنوان اندیشمند نیهیلیست از آن یاد شده است گرگیاس حکیم یونانی است که در قرن پنجم پیش از میلاد می زیسته و پدر این گفتمان را به این دانشمند لقب داده انداما تنها کسی که به صورت آکادمیک و همه جانبه این گفتمان را ترویج وبسط داد فیلسوفی به نام فریدریش ویلهلم نیچه متولد ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴و در گذشت به سال ۱۹۰۰ است. وی هم فیلسوف بوده و هم شاعر و منتقد فرهنگی و در موسیقی ید طولایی داشته به طوری که خود آهنگ ساز ماهری بود و آثار این فیلسوف تأثیری ژرف در فلسفه و تاریخ ِ اندیشه مدرن گذاشته است .
شاکله و بافتار اصلی نوشتارهای نیچه از جدل فلسفی ، شاعری ، نقد فرهنگی و قصه تشکیل شده است و علاقه ی وی به تاریخ ملل و یونان باستان و تاریخ باستان ایران زبانزد عقلای دانش و فلسفه است . تفکر نیچه از جمله تفکراتی است که جهان اگزیستانسیالیسم و پسا ساختار گرایی را در دایره ی ادبیات، روانشناسی ، هنر، سیاست و فرهنگ عامه در قرن بیستم و بیست و یکم را در برگرفته است .

مهم ترین ایده های این فیلسوف بر پایه ی نقد فرهنگ ، دین و فرهنگ و نقد ارزش ها و اخلاق بوده است و تنها حقیقتی که در وجود خود کشف نمود چیزی جز حقیقت هنر نیست . وی تنها فیلسوفی است که می گوید: خدا مرده است وخدایی که نیچه از مرگ آن دم می زندیا خدای مسیح است و یا خدای ظلم و ستم و یا خدایی است که او از زبان یک دیوانه می شنود و به آن سخن دیوانه وار پایبند است و یا از وجود خود خدایی را دریافت کرده است که می خواهد همان خدا را به جامعه معرفی نماید.

این فیلسوف در سال ۱۸۷۹به خاطر بیماری هایی که در تمام طول زندگی با او همراه بودند ازسِمت دانشگاه کناره گیری می کند و دهه های بعدی زندگی اش را به بررسی و تکمیل آثارش می پردازد. نیچه بیماری خود را یک موهبت می داند که باعث زایش افکاری نو در وی شده اند و در ۱۲ سالِ آخر عمر خود، قوای ذهنی اش را به کلی از دست می دهد . او یک نشانه را به مانند بیماری فی نفسه عاملی در جهت رشد و شکوفایی مفاهیمی فرآرونده در بافتار فکری خود می داند و از نظر چارچوب فکری خودِ نیچه گمان می رود که ، یک بی درنگ است که ازحضور خود در بالندگی فکر او درنگ نکرده است.
این منتقد ادبی به حافظ و گوته عشق می ورزیده است و فرهنگ و تاریخ باستان ایران را علقه ای علاقه مندپنداشته است به طوری که کتابی دارد به نام: «چنین گفت زرتشت» .کتاب های ترجمه شده ی این شاعر به فارسی عبارتنداز:
۱- زایش تراژدی سال ۱۸۷۱ ۲-در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیر اخلاقی، سال ۱۸۷۲- ۳-حکمت در دوران شکوفایی فکری یونان، ، سال ۱۸۷۳- ۴-تأملات نابه هنگام، سال۱۸۷۶-۱۸۷۳ ۵ – انسان زیادی انسانی ، سال ۱۸۷۸- سپیده دمان ، سال ۱۸۸۱، ۷- حکمت شاداب با اندیشه ی طربناک ، سال ۱۸۸۲ ۸- چنین گفت زرتشت کتابی برای همه کس و هیچ کس، سال۸۵- ۱۸۸۳ ۹- فراسوی نیک و بد ، درآمدی بر فلسفه ی آیند، سال ۱۸۸۶ ۱۰- تبار شناسی اخلاق، سال ۱۸۸۷ ۱۱- غروب بتان، فلسفیدن با تپک ، سال ۱۸۸۹ ۱۲- دجال، سال ۱۸۸۹ ۱۳- نیچه علیه ی واگنر، سال ۱۸۸۹ ۱۴- واپسین شطحیّات ، بین سال های۱۸۹۷- ۱۸۸۹ ۱۵- اراده ی قدرت ، سال دقیق نگارش این اثر مشخص نیست ۱۶- اکنون میان دو هیچ مجموعه اشعار از کتب مختلف نیچه۱۷- آواره و سایه اش.
با این بیان ، دریافت این است که به چه گفتن های نیهیلیسم بسیار پرداخته اند و نزدیک به سه قرن می باشد که این گفتمان نقش و جایگاه خود را در جهان هستی به نمایش گذاشته است و یک پارادایم جهان شمول است که بر دنیای امروز سایه افکنده است به طوری که جوامع چه به صورت خود آگاه و چه ناخود آگاه از این گفتمان تأثیر گرفته اند و از زاویه ای دیگر می توان گفت که به ناخواسته های پدیده ی فمینیسم هم به صورت نابه هنگام خواسته هایی بخشیده است . لذا در این گفتار هدف ما همچنان که در چکیده هم عنوان گردید پرداختن به مباحثی نیست که با ترجمه های متفاوت از این گفتمان به انجام رسیده است و هر فیلسوفی تعبیری خاص را از او بیان داشته به شیوه ای که زبانِ نوشتاری افراد و نوع رویکردها در بافتاری متفاوت تصویر شده اند بلکه در این گفتار قصد بر آن داریم که این گفتمان را از یک نگاه بررسی نمائیم که این نگاه ها می تواند به سهم خویش، جوابی به پارادایم نیچه باشد .
فکر می کنم منتقد یک اثر را نه از آن زاویه که مقصود و منظور نویسنده است بلکه از زاویه خود و مفاهیم اجتماعی دیگری که در آن متن است بررسی می کند و درثانی این گفتار نوعی گفتگوی متن با متن است .

در گفتگوی متن با متن آنچه که بسیار مهم است : نخست گفتگوی منتقد با متن است و دیگر ارتباطی است که متن با منتقد برقرار می کند و یا احیانن برقرا نمی کند و منتقد به آن دسته از متن که با او ارتباط برقرار نمی کند را بر اساس تجارب نوشتاری و فکری خویش به دایره ی تحلیل می برد.بدین سان، آغاز گر بحث نیهیلیسم به خود نیهیلیسم بر می گردد که به معنی بی معنی انگاری است که در میانه های قرن نوزدهم در روسیه بازتابی دیگر را به خود دید و بر اساس قرائن به عنوان مکتبی مطرح شد و با تمام اشکال زیبا شناختی گویا مخالفت ورزید این مهم از آن جا سرچشمه می گیرد که خودِ نیچه هم به اخلاق و یا هر واژه ی دیگر با دیدی نا اخلاقی و یا نا واقعیّت و حقیقت نگاه دارد به هر روی پرسش بنیادی از این گفتمان این است که آیا در بی معنایی « معنا» نیست ؟آیا زیبا شناختی خود نوعی جوهره ی معنایی ندارد ؟ آیا معنا گریزی در ختام به « معنا نمی رسد»؟ باید ابراز داشت که بی معنایی در جهانِ ذهنی( سوبژکتیو) معنا می یابد و این جهان نیز شرحی تکمیلی بر جهان معناست که امروزه به عنوان یک مؤلفه ی پست مدرن به نام « پاتافیزیک» از آن یاد می کنند. در واقع همان پاتافیزیکی که در مقابل متافیزیک قد علم کرده است و هایدگر نیز متافیزیک را در نگاه بی معنی انگاران موضوعی تمام شده اعلام می کند . نکته ی دیگر نشانه ای به نام زیباشناختی است که نیچه در کتاب : « در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیر اخلاقی » می گوید: هر واژه ای بی درنگ به مفهومی بدل می شود تا آنجا که گویی قرار نبوده است یادآور تجربه ای یگانه و کاملن شخصی و اصیل باشد که زایش خود را بدان مدیون است ، بلکه انگار می بایست با موارد بی شمار و کم و بیش همانندی – که به معنای واقعی کلمه یکسان نیستند _ تطابق بیابد به عبارتی دیگر با بسیاری موارد ناهمسان. در حقیقت هر مفهومی از همسان ساز به مواردی ناهمسان سرچشمه می گیرد.با این سخن از نیچه در می یابیم که واژه صورت و سیرتی ناخود آگاه دارد که بر اساس همین ناخود آگاه تبدیل به خود آگاهی می شود . جوری که نیچه می گوید ناهمسانی درهمسان سازی مفاهیم مؤثر است و کسی به این نگاه ایرادی ندارد اما از آنجا که بی درنگی واژه را در تبدیل به یک مفهوم عنوان می کند و یادآوری واژه را مدیون جهانِ معنا نمی داند خود یک سئوال است . چگونه می شود واژه ای بی درنگ به مفهومی تبدیل شود ، مگر نشانه ها در بی درنگی خود درنگ ندارند آیا نیچه به عنوان یک واژه در بی درنگی خود درنگ ندارد که چه باید کرد ؟ من فکر می کنم این نوع نگاه به مفاهیم ،نوعی دترمینیسم طبیعی باشد که در جهان امروز به جای آن جبر اجتماعی قد علم کرده است .
چگونه زیباشناختی در شعر نیچه وجود دارد اما اخلاق و حقیقتی نیست ؟ چگونه حقیقت در رویکرد فکری نیچه تبدیل به مفاهیمی واقعی می شود اما نا حقیقت است ؟ لفاظی با کلمات در شعر بسیار است و ممکن است شاعر یک واژه ی را که تنها تک صدایی است به چند صدایی تبدیل کند و در زوایه ای دیگر در شعر می توان به صناعاتی چون مبالغه ، ایهام، استعاره، نماد و کنایه اشاره نمود که سخن نیچه نوعی سخن مجاز است و چون خودش هم شاعراست و هم منتقد فلسفه را از زبانِ شعر و زبانِ ذهن به دایره ی تحلیل می کشاند. این نوع نگاه نه آزادی بیان در کلمه است ونه بی اختیاری یک کلمه که بی درنگ تبدیل به یک مفهوم دیگر شود بلکه همان فکر شاعرانه ی نیچه است که هنرمندی خود را در تبدیل کلمه در قالبی آلترناتیو مشاهده می شود. دمکراسی و اختیار در یک واژه از یک سامانه زیستی و فکری بهره مند است و سوسور در تعریف زبان می گوید:« مجموعه ای از نشانه هایی است که مردم همزبان به کار می برند» فکر می کنم یک رابطه ی دو سویه دربین واژه هاست که به راحتی خود را در متن پیدا می کنند. واژه ها صدای یکدیگر را خوب می فهمند و اگر از یک جنس هم که نباشند باز به دنبال تصویر یک معنا از جهانِ معنا هستند. این رویکرد از نیچه نوعی دمکراسی در مفاهیم نیست بلکه توجیحی کامل برای سخن خویش است تا که بتواند معناگریزی را در جامعه باب کند . معناگریزی یک حرکت تیپیکال است نه تکنیکال که البته مهارت خاصی را هم می طلبد و راه درست برای نیل به این مهم با هنجار گریزی افراد از واقعیّات و معانی، عملی می شود. دنیا جمع ضدین است و کسی منکر آشتی تضادها در جهت پیامی پارادکسیکال نیست . هر نشانه ای دارای مفهومی است و هر مفهومی می تواند از نایکسانی ها به یکسانی دست یابد و خب منِ شاعر هم کارم ایجاز و ایماژ است و صورت مجاز را خوب می توانم در جامعه بین واژه ها برقرار نمایم . با این حال ،زیباشناختی یک پدیده امروزی است که پدیدار شناسی شده است و همیشه در هنر وجود داشته است و هیچ متنی چه شعر باشد و چه نثر و یا تصویر بدون زیبایی شناخته نمی شود و اگر هم منظور نیست انگاران از زیبایی کشف نازیبایی باشد باز در نازیبایی هم خود نوعی زیبایی نهفته است . یک سیاه پوست از نگاه یک سفید پوست ممکن است از سیرتی زیبا برخوردار باشد و حتا اگر به یک سیاه پوست بگوئیم که خیلی زشت هستی در واقع به زشتی آن پی برده ایم و این خود می تواند زایش یک مفهوم باشد که ممکن است در پشت بند آن یک رفتار اخلاقی زیبا نهفته باشد که ما را مجذوب خود می کند.شناخت از یک زیبایی بدون شناخت از مفهوم آن زیبایی بدست نمی آید همچنان که بدون پی بردن به یک زشتی نمی توان به آن چیز زشت گفت. دکارت می گوید:« می اندیشم پس هستم» و نیچه :« نیستم پس می اندیشم » را تجویز می کند ولی من می گویم: « هستم پس می اندیشم» چگونه انسان بدون وجود می تواند بیندیشد ؟ و چگونه انسان با نیستی خود می اندیشد؟ نیستی چگونه اندیشیدنی را می طلبد که ما نمی دانیم اما جهان به آن پی برده است ! آیا این یک توهم نیست که جهان را فرا گرفته است !؟ منِ نیست انگار چگونه می توانم وفای یک سگ را به بی وفایی تبدیل کنم حقیقت یک خزه را که در دل سنگ نام اش جاری است را ناحقیقت بدانم ؟ اخلاق انسان را نا اخلاق جلوه دهم؟!
این گونه اندیشیدنی که دکارت و نیچه برای جامعه تجویز می کنند از یک جنس است و تنها صداها متفاوت است . چگونه نیچه بر شک دکارتی ایراد می گیرد در شرایطی که خودش هم در گرداب توهم و شک فرود آمده است؟! من فکر می کنم که تنها اختلاف این دو در شاکله و شاخصه هایی است که در دو زبان متفاوت عنوان می کنند . اگر چه تفکر نیچه را نیهیلیسم می خوانند و در ابعادی هم درست است اما در جوانبی طرح واره ای این نظریه را از هگِل می گیرد از این جهت که هِگل یک فیلسوف ایدِآلیسم است و کاربست های ذهنی خویش را در مقابل ماتریالیست ها تعبیه می کند . با این وجود هم ، دنیای نیست انگاران نه عینی است ونه مادی بلکه دنیایی ذهنی است که بر اساس بافت مندی های فکری خودشان ساخته شده و با گذر زمان دچار پوست اندازی هم شده است . شاید بتوان گفت که در همه ی دیدگاه های فلسفی ما با خوانشی دیگر و زایشی متفاوت تر تصادم داریم به نحوی که سیر اندیشگی در این فرآیند های فلسفی دیده می شود اما تنها تفکری که جهان را تسخیر کرده است و با خوانشی دیگر هم تصادم ندارد همین هیچ انگاری است . دیگر مهم این که نیچه اگر چه به عنوان سردمدار گفتمان نیهیلیسم شناخته شده است اما از بانیان فلسفه ی زبان و فلسفه ی ذهن هم محسوب می شود، از این رو که ساختار فکری او در آثارش این مهم را می رساند و تأثیر این منتقد فرهنگی در تفکر ویتگنشتاین در قرن بیستم در ابعادی نمایان است . از سویی دیگر بحث معناگریزی است که آیا این مؤلفه ی پست مدرنیستی می تواند بدون معنا شناخته شود و یا احیانن فاعل شناسانه آن چه جیزی است ؟ بی تردید آنچه که در آثار پست مدرن ها دیده می شود همین است به طوری که معنا گریزی، خود را آلترناتیو معنا کرد و اکنون هم به صورت هم نشین به کار خود ادامه می دهد و فاعل اصلی این تبدیل را خودِ نیچه آغاز نمود که با بهره گیری از فلسفه ی ذهن خود چگونه فلسفیدن در بی معنایی را به جامعه در بافتاری شناخت شناسانه تزریق نمود. بی معنایی خود معنایی است به شرطی که این بی معنایی حسی اومانیسم و درخور توجه و تأمل را در جامعه به نمایش بگذارد. هر نشانه ای یک واقعیّت است و در دل این واقعیت ها حقیقتی نهفته است شاید حقیقتی که نیچه را همراهی می کند با دکارت متفاوت باشد ولی هر دو به شخصه واقعیّتی کتمان نشدنی اند که به دنبال یک حقیقت برای خویش می گردند و به نظر می رسد که هر متفکری واقعیّت جو و حقیقت یاب است . کل فلسفه ی وجودی هستی برگرفته از یک حقیقت است ، همان حقیقتی که سقراط بیان می دارد و افلاطون آن را مکتوب می کند و تنها در اشکالی دیگر با زبانی متفاوت تردر فلاسفه ی تحلیل گرا شکل می گیرد.
فلسفه از یونان و با آرمان گرایی سقراط آغاز شد و چون افلاطون او را به پای دار از برای حقیقت احساس کرد سعی کرد که فیلسوفی سیاسی باشد با پارامترهایی ایده آل و تا زمانی کاملن درون تز سقراط بود که من بعد آنتی تز آن شد و شاگردی را به نام ارسطودر دامان خود پروراند که هم آنتی تز خودش شد و هم سنتزی را در فلسفه ایجاد نمود و بیشتر به عنوان فیلسوفی تحلیلی شناخته شده است و این مثلث بنیادی تا به امروز فلسفه را دچار تطور در همه ی گرایش ها کرده است به طوری که هر موضوعی به بحثی فلسفی تبدیل شده است و از آن بستر خود به سمت خانه ی فلسفه کوچ کرده است . به هر روی از جهاتی، می توان به دو رویکرد دیگر از نیهیلیسم ها توجه داشت . یکی منظر گرایی است که از نگاه نیچه محل بحث می باشد و دیگر توجه نیچه به تاریخ ساسانی و مردی به نام زرتشت است و توجهی است که به حافظ بر اساس شواهد از خود نشان داده است . نظر و منظر می تواند عینی باشد و یا ذهنی . اگر نظر عینی باشد منظر هم عینی است و اگر نظر ذهنی باشد منظر هم ذهنی است و البته یک رابطه متقابل هم در بین عینیّت و ذهنیّت وجود که این رابطه بیشتر خود را در داستان، شعر و رمان نشان می دهد یعنی یک متن واقع گرایانه هم می تواند پیامدهایی فرا واقعی را به تصویر بکشد و درجامعه ناممکن امروز امکان هر ممکنی هم هست . بنابراین آنچه که مشخصه ی تفکر نیچه است نوعی نظر و منظر ذهنی است که چشم اندازی از حقیقت را نمی تواند ببیند . او یک تلقی فلسفی و معرفت شناسانه از واقعیّات دارد که در نهایت منجر به نیستی می شوند . نیچه مرگ متافیزیک را حتمی می داند او با زیرلایه های جهانِ معنا مخالف است و در جهاتی هم نوعی عود و بازگشت را برای موجودات تصور نمی کند . جهانِ معنا شامل هستی و نیستی است و هر هستی نیست می شود و هر نیستی هست می شود و ممکن است که یک نیستی هرگز موجودیت خود را در هستی پیدا نکند. آیا در قرن هیجدهم که نیچه وجود ندارد کسی از او صحبت به میان آورده است ؟مسلمن خیر . چون که این موجودیت نیچه است که حقایق او را در جامعه باز گو می کند . نیچه بازگفتی از زمان خویش است که به فراتر از زمان خویش می نگرد . او یک فیلسوف فرهنگی است و فرهنگ اروپا را فلسفی می کند زیرا که هم شاعر است و هم موسیقی دان و هم منتقد ادبی است و شناخت زیادی هم از هرمنوتیک و آکوستیک زبان دارد پس اگر او را یک نیهیلیسم واقعی هم نپنداریم بهتر است چرا که فیلسوفی فرهنگی است که در فلسفه ی زبان و فلسفه ی ذهن دستی دارد. فکری ذهنی دارد که این فکر در یک لحظه به کهکشان مسافرت می کند . فکری جامع الاطراف دارد که همه ی مفاهیم را در دستگاه زبان و ذهن خویش به دایره ی تصویر می کشاند.

معنا از نگاه نیچه یک پدیده ی ناشناخته است اما مفهوم را برای نشانه ها زیاد به کار می برد و در بی معنایی او مفهومی نهفته است . زبانی رند دارد و رندانه سخن می گوید و به همین خاطر است که از شاعر ی به نام حافظ خوشش می آید زیرا که با حافظ نه از برای هم فکر و سلیقه بودن بلکه از این نظر که زبانی رندانه دارد و واژگان اش بی درنگ به مفهوم تبدیل می شوند دوست دارد. به نظرم یک پژوهش در حوزه ی ادبیات حافظ و فلسفه ی نیچه می تواند تبدیل به یک سنتز شود و یا یک آنتی تز که این آنتی تز در رشد فرهنگی و هنری جامعه ی ایران مؤثر است . نیچه فرزند هیچ بن هیچ است نه از حیث معنوی و عرفانی اما حافظ فرزند هیچ است از برای معرفتی که در دستگاه زبانی خود تنظیم کرده است اما علاقه ی نیچه به زرتشت ریشه در اهورایی بودن زرتشت و اهریمنی آن دارد و آئین زرتشت را یک آئین اهورایی می داند و گویا در فراسوی نیک و بد خویش را در ابعادی با وام گیری از ذهنیّاتی از نیک و بد و خیر و شر زرتشت نگاشته است .
با روانشناختی فردی نیچه می توان به این نتیجه دست یافت که ساختار سیاسی و بافتار فرهنگی تاریخ باستان ایران را به داشته های فکری خود نزدیک می بیند و زیباشناختی آن به ایرانیان باستان نزدیک است و شاید یک حس نجیب زادگی را در تاریخ آریان ها به خود احساس می کند. در زاویه ای دیگر تفکر نیچه که از آن به عنوان نوعی هیچ انگاری یاد می کنند از مفاهمه ای به نام دو پارگی معنا برخوردار است و این مهم بدین جهت است که از یک سو از فلسفه ی شوپنهاوری در دوره های نخست اندیشمندی بهره و تأثیر فراوان برده و مطلقن بر این جمله ی شوپنهاور مهرتأیید می زند :« شوپنهاور مطلقا”تنها بود و کمترین دوستی نداشت و به طور کلی فاصله ی میان یک و هیچ ابدی بود» شوپنهاور یک فیلسوف تنهاست که به نوعی پارانویا مبتلاست و ابرفکرِ خود را بر هستی مقدم می داند به طوری که در همین راستا می گوید: « جهان باز نمود من است» بازی با کلمات را خوب بلد است و چند ترم کلاس توهم را نسبت به هم کلاسی های خود بیشتر پاس کرده است و همیشه سعی دارد که جوهره ی جهان را با اراده ی مرتبط سازد به مانند ژان پل سارتر . او تمام هستی را یک جهنم می پندارد که آکنده از بیماری، بی عدالتی ، سرگردانی، آوارگی، شکنجه و زندان است و خالق جهان را شیطان می داند که البته آن شیطانی که شوپنهاور از آن دم می زند به شیطانی سیاسی نزدیک تر است . پنداشت این است که سخنان شوپنهاور داخل ذهن و زبان شکل می گیرند و هرگز عینیّتی به معنی واقعی ندارند زیرا که همه ی مردم جهان را نمی توان شکنجه گر دانست و یا بی عدالت و سرگردان و اگر چنین باشد خودِ شوپنهاور هم شکنجه گر است و هم سرگردان و بی عدالت و با این حال نتیجه ای از تفکر خودِ شوپنهاور هم عاید جامعه نمی شود؟ او تنها از دریچه ای بدگمانی و فوبیای خویش به جهان می نگرد و در این جاست که تفکرش در آثار نیچه نمایان می شود زیرا که نیچه هم جهان را این گونه معرفت شناسی می کند او نیز همیشه از اراده ی معطو ف به قدرتی حرف می زند که تنها از دستگاه فکری خودش صادر می شود و جامعه بایستی به آن احترام بگذارد و هیتلرها از آن متولد می شوند که تنها کارشان برای جامعه همان جهانی است که نیچه و شوپنهاور به عنوان برده و شکنجه گر و بی عدالت از آن یاد می کنند . فریاد شوپنهاور از برای آرامش و رفاه جامعه نیست بلکه از برای اراده ای فیلسوفانه از جنس بدبینی است که مکتب فاشیست خروجی آن است . وقتی تنها اراده ی جهان یک نفر فیلسوف و یا سیاسی باشد پیامد چنین تفکری همان هیچ انگاری است .

وقتی که جامعه هیج اراده و قدرتی از برای زیستن نداشته باشد مشخص است که معنا گرایی بی معناست . دیگر پاره ی نیچه مرتبط با مکتب اگزیستانسیالیسم است که بعد از کیرکه گور از وی به عنوان یکی از هسته های مرکزی این گفتمان یاد شده است ولی این جریان فلسفی را که اصالت وجود را بر دو محور وجود الهی و وجود بشری و اخلاقیّات بحث می کند پذیرا نیست زیرا که کتاب تبارشناسی اخلاق نیچه و اکنون میان دو هیچ وی کاملن برگرفته از تفکر شوپنهاور است . ابر انسانی که نیچه از آن دم می زند نه ابر انسانی است که فراسوی نیک و بد قرار گرفته است و نه آن ابر انسانی است که اهورا از آن سخن می گوید بلکه نوعی ابر انسان است که ساخته ی وجود خودش است و تنها بی معنی گرایی است که به همه ی معانی حمله می کند تا وجودِ خویش را به هستی اثبات نماید همین نیچه است . در اگزیستانسیالیسم وجود بر ماهیت مقدم است و این وجود چیزی جز وجود انسانی نیست بر اساس چنین رویکردی ، آزادی ، ، انسان و حوزه ی مسئولیت اش در جهان و نسبت به تاریخ و تمدن و فرهنگ در دین و زبان مشخص است و براین مفاهیم پافشاری دارد .
موجودات یا به وجود می آیند و ماهیت خود را در جهان هستی به نمایش می گذارند و یا ماهیت می گیرند و بعد وجود خود را در سیر زمان پیدا می کنند . سه نوع جبر در به وجود آمدن موجودات وجود دارد : یکی جبر طبیعی است که موجودات در تصمیمات آن اختیاری ندارند . دیگر جبر اجتماعی است که خودِ انسان بانی این جبر است و همه ی شکنجه ها و بی عدالتی ها را خودِ او با زود و ظلم و تزویر بر طبیعت و جامعه روا می دارد و سوم جبر تاریخی است که همیشه جهان را با خطر مواجه ساخته است و اغلب انسان ها چون بانی تاریخ هستند به خاطر حمایت و نگهداری از تاریخ خویش دست به خونریزی و کشت و کشتار می زنند. دیگر پاره ای که دو پارگی نیهیلیسم را به تصویر می کشد ارتباطی معنایی است که با جهان پساساختار گرایی برقرار کرده است . اگر چه نیهیلیسم در قرن نوزدهم شکوفا می شود اما تأثیر آن بر جهان مدرن و پست مدرن بر کسی مستور نیست به طوری که این تأثیر را می توان در (هنر ، ادبیات ، روانشناسی، فلسفه ، تاریخ، سیاست و صنعت) مشاهده کرد . مهم ترین مؤلفه ی نیهیلیسم بر پایه ی بی نهادگی و هیچ انگاری است . دو عنصر نهاد ، و هم نهاد در مکتب نیهیلیسم نقش و جایگاهی ندارند ! بلکه این گفتمان ارتباط تنگاتنگی را با پا نهاد از حیث معنا برقرار می کند . از سویی دیگر به مؤلفه ی هم نشین نزدیک تر است تا جانشین و علیه تأویل را بر تأویل می شوراند. نیهیلیسم به پراکندگی در متن توجه بیشتری دارد تا تمرکز و بی معنایی را به معنا ترجیح می دهد. همیشه سعی دارد به هنجارها حمله کند و اعتقاد دارد که هنحارها نوعی بی هنحاری هستند که ساخته ی دست بشرند اما برای بی هنحاری خود نیز پیشنهادی سازنده برای جامعه ندارد. بنابراین این مؤلفه ها که ذکر آن رفت همه از مؤلفه های دنیای پست مدرن به شمار می روند که به عنوان نُمودی نمادین خود را در جامعه نشان داده اند .

فلسفه ِ ذهنِ نیچه سردمدار نیهیلیسم ، نوعی فلسفه ی ذهنِ سوررئالیسم نیست که تأثیر فراوانی را در هنر و ادبیات بر جای گذاشته است بلکه از جنسِ فلسفه ی ذهنِ دادائیسم است چرا که چنین کلماتی بی درنگ در کنار هم که مفهومی ناشناخته و یا شناخته را به تصویر می کشند از جمله مؤلفه ی اصلی دادائیسم به شمار می رود که در نوشتارهای نیچه هم یافت می شود .
ب) کوتاه نگاهی به نیهیلیسم در ایران
دیگر موضوع قابل بحث سیر اندیشگی نیهیلیسم در جامعه ایران است که از آب و تاب ویژه ای هم بهره مند شده و این تفکر به طور جد در کانون ها و مؤسسات خصوصی تدریس می شود اما خروجی آن چیزی جز کج فهمی و شک انگاری نیست . نیهیلیسم در ایران نه فقط به مثابه ی یک آسیب اجتماعی از آن یاد می شود بلکه به عنوان یک بد فرهنگی هم به شمار می رود . تا فرهنگ به معنی واقعی کلمه در یک جامعه ای حاکم نباشد بررسی و فهم صحیح و معقول از رفتارهای فردی و اجتماعی با چالش مواجه است . مستلزم دستیابی به شناختِ افراد از زندگی و شیوه ی برخوردشان با پرسش هایشان به بافتار و ساختار زبانی و فرهنگی آن جامعه بستگی دارد. ترسیمی از یک فرهنگ کهن را با زبانی دیگر برای مردم همان اقلیم به نمایش گذاشتن به همین سهولت نیست از این رو که ، بنیادین ترین عللی که در اختیار آن ها نیست عدم آشنایی با زبانی است که در یک اقلیم حضور می یابد . هر انسانی اساسا” پرسش هایی وجود شناختی را از خود دارد که به عنوان مثال: زندگی برای من چه معنایی دارد و پی آمد این معنا چه ارزشی است؟ رنج ها چگونه دامان مرا می گیرند و چگونه باید آن ها را معنا سازی کنم و راه برون رفت از این معنا چیست؟ و یا مقابله ی با رنج ها چگونه است؟ هستی خود و بودنم را چگونه می توان تحلیل و توجیه کرد؟ مولوی می گوید:
سال ها فکر من این بود و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دلِ خویشتنم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود به کجا می روم ، آخر ننمایی وطنم
شعر مولوی یک وجود شناختی انتقادی است که از مؤلفه هایی معنوی برخوردار است و بر ساخت و بافت زبان و فرهنگ یک سرزمین در ازمنه هایی از تاریخ در حرکت است و دقیقن نقطه ای مقابل معناگریزی است . هر جامعه ای که نیت بر گام گذاشتن در یک گفتمان را دارد و می خواهد که شناختی را از آن گفتمان داشته باشد دغدغه های وجود شناختی خویش را ابتدا بایستی با تئوری هایی علمی حل و فصل کند و چگونه رفتار کردن با پرسش های هستی شناختی را در دستگاه ذهن و زبان خود تعبیه نماید و با ذهنیّتی مهندسی شده و کاملن تکنیکال گذار به وجود شناختی خویش را به سمت گذار به وجود شناختی یک پارادایم فکری دیگر آغاز نماید. با این بیان، در می یابیم که بافتار زبان و فرهنگ اقلیم ما نه به سمت جهان شمولی حرکت کرده و نه وجود شناختی خود را برای کالبد شکافی زبان و فرهنگ خویش دریافت نموده است .

انسان ها در ساخت واقعیّت های اجتماعی نقشی کارآمد دارند و ممکن است که پیدایش و سازش یک گفتمان در بطن جامعه منجر به انومی و عناصری کلیدی به مانند: بی تفاوتی به خویش و اجتماع، یاوه گویی، لودگی، رنج، کاستی و بسیاری از آسیب های جدی اجتماعی گردد. در این بین چالشی بزرگ که خود را در جامعه نشان می دهد این است که قشر متوسط جامعه و عمومن جوانان ایران با بحران معنا مواجه هستند و در سطح جمع، زندگی و ساختار خانواده ها دچار تزلزل معنایی شده اند . پرسش این است که آیا چنین جامعه ای که هنوز در معناشناسی و وجود شناختی خویش و جامعه ی پیرامون مانده است می تواند به نیست انگاری و یا هیچ انگاری و یا دنیای پست مدرن نگاه داشته باشد؟ مسلمن خیر. زیرا که پیامد چنین رفتاری منجر به دو گانگی معنا می شود و در این بین جامعه نه به وجود شناختی خود پی می برد و نه وجود شناختی دیگران را در هر سبک و سیاقی می فهمد و درچنین وضعیّتی است که جامعه با بحران معنا مواجه است .
از جانبی دیگر، زبان و فرهنگ مردم ایران آرکائیک و حسی نوستالژیک وار را به خود احساس کرده واز جانبی دیگر سنت و ایدئولوژی در این سرزمین نقشی پایه ای را عهده دار شده اند و درچنین وضعیّتی مهم ترین پرسش بنیادی از جامعه این است که آیا جامعه ی ایران گذار به مدرنیّت را به معنی واقعی تجربه نموده و به چه اندازه زمینه ی پذیرش پست مدرن و مؤلفه های آن را دارد؟ مدرنیّت در یک کشور زمانی نطفه می بندد که آن کشور به مدنیّت زبان و فرهنگ دست یافته باشد از این که تمدن یک کشور در برهه ای از زمان قابل پذیرش و توجه بوده و خودِ نیچه هم به آن علاقه مند است تردیدی نیست اما در کنون زمانی چنین چیزی واقعیّت نداردو هنوز جامعه ی ایران گذار به مدرنیته را در همه ی جوانب آموزشی و تربیتی و تجربی طی نکرده است . شناختِ از یک گفتمان که می تواند مفید و کارآمد باشد و یا مضرو ناکارآمدنیازِ به یک بازدهی و باز خورد زمانی دارد تا که در همه ی زمینه ها مورد تطبیق و تصدیق قرار بگیرد و به همین سادگی نمی توان یک اندیشه ی مهجور را به ذهن جامعه منتقل نمود. از این منظر اگر جامعه ای به معنی واقعی و علمی یک گفتمان را در یک پروسه ی زمانبر تجربه کرده باشد (به مانند سیر حکمت و صنعت در اروپا) و جوانب خوب و بد آن را کاملن فهمیده باشد آن گفتمان می تواند زیست فرهنگی و اجتماعی خود را تحت هر شرایط و رویکردی که دارد در آن اقلیم ادامه دهد و اگر چنین اتفاقی نیفتاده باشد بی تردید پیامد هایی ناگوار را به همراه خواهد داشت . استفاده ی بدون شناخت از هرگفتمانی باعث رکود و ایستایی و تولید مفاهیمی ناشناخته می شود . حضور مدرن به عنوان یک پدیده ی مسبوق به سابقه در کشورهای در حال توسعه ضروری است اما پذیرش پست مدرن و مؤلفه های آن در جوامعی که هنوز مدرن را تجربه نکرده اند منجر به چند پارگی زبانی و فرهنگی در آن جوامع می شود.

تأثیری که زبان بر فرهنگ یک کشور می گذارد از تأثیر فرهنگ بر زبان مهم تر است و در جامعه ی ایران امروزه سه نوع زبان (عربی، انگلیسی و فرانسوی) حضور خود را در جامعه به نمایش گذاشته اند اما هیچ کدام از این زبان ها به عنوان زبانی کارآمد قابل پذیرش از جانب کانون های آموزشی شناخته نشده اند . هرکشوری علاوه بر زبان معیار و رسمی خود و گویش ها که نیازی حتمی است مستلزم آن است که زبان های دیگر جهان را هم به خوبی یاد بگیرد زیرا که زبان ها ابتدا در رشد و بالندگی زبانِ رسمی یک کشور مؤثرند و دیگر دو، در تقویت فرهنگ و آداب و رسوم و باورداشت های آن کشور نقشی کارمد دارند. بنابراین حضور یک تفکر در بافت و ساخت یک جامعه به منزله ی حضور یک زبان و فرهنگ است که در این جا یادگیری فرهنگ مطالعه به صورت تخصصی و حرفه ای امری ضروری است .
جان سخن این که، با رویکردی آنتولوژیک ( هستی شناسانه) به جهانِ معنا به این نتیجه می توان دست یافت که هستی یک دایره ا ی است که مربعی به نام انسان ، موجودات، گیاهان و نبادات و جمادات در همین دایره به زیست مندی آن ادامه می دهند و نبود یکی از اضلاع این مربع خود دلیلی بر نیستی آن مربع می باشد. هر موجودی در میان آغاز و پایان خویش و طبیعت به مفهوم درستی از زیست مندی پی می برد . انسان قبل از این که راسیونالیزم ( عقل گرایی) خود را در طبیعت کشف کند تابعِ دستورات طبیعت بود و آموزش ناخود آگاه طبیعت او را نسبت به خویش تقویت نمود. خود آگاهی انسان دامنه ای به اندازه ی هستی دارد اما اگر سه ضلع دیگر مربع را از این قاعده حذف کنیم چیزی به نام خود آگاهی بی معنا می شود . یک تفکر نمی تواند بر شعور انسان غلبه کند و شعوری که انسان از طبیعت می گیرد بخشی از آن متعلق به خود است و بخش های دیگر آن شامل موالید سه گانه می شود . طبیعت به مانند استادی است که شاگرد خود را از خویش عبور می دهد اما هیچ شاگرد ی قادر به یاد دادن نیست زیرا که همیشه در حین یادگیری است .
منابع و مآخذ:
–جهان همچون اراده و تصور، نویسنده: آرتور شوپنهاور، مترجم: رضا ولی یاری، ناشر: مرکز
–کی یرکه گور:قدم اول،نویسنده :سورن کی یرکه گور، مؤلف:دیورابینسون، مترجمان: علی رشید لوینه ، عزیز روبندی ، ناشر : شیرازه ، سال نشر: ۱۳۹۵
–مدرنیته و بحران: نویسنده: ماهرویان هوشنگ ، ناشر: اختران، محل نشر: تهران، نوبت نشر: ۱
–ساخت گرایی –پساساخت گرایی و مطالعات ادبی، نویسنده: فردینان دو سوسور، مترجم: فرزان سجودی و دیگران، ناشر: حوزه ی هنری ، سال نشر: ۱۳۸0، محل نشر: تهران، نوبت نشر: ۱
-گفتاوردقلم: نویسنده:پاپی عابدین، ناشر: آوای کلار، سال نشر: ۱۳۹۵، محل نشر: تهران، نوبت نشر:1
–تااندازه ی واژه ها می نویسم، نویسنده: پاپی عابدین، ناشر: آوای کلار، سال نشر: ۱۳۹۷، محل نشر: تهران، نوبت نشر: ۱
–پست مدرن ، نشانه ای به هنگام یا نابه هنگام؟ نویسنده: پاپی عابدین، ناشر: : مجله ی الکترونیکی عقربه، شماره ی ۴۸-تیرماه ۱۳۹۸
لایب نیتس ، مؤلف : نیکولا س جالی ، مترجم: سید مسعود حسینی توشمانلویی ، ناشر: ققنوس ، سال نشر: ۱۳۹۱
–فروید و صحنه ی نوشتار، مترجم: مهدی پارسا خانقاه، ناشر: روزبهان، سال نشر: ۱۳۹۳
–هستی و نیستی، نویسنده: ژان پل سارتر ، برگردان مهستی بحرینی، ناشر: نیلوفر، سال نشر: ۱۳۹۴
–اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، نویسنده: ژان پل سارتر، ترجمه: مصطفی رحیمی،ناشر: نیلوفر، سال نشر: ۱۳۹۴
–هستی و زمان، نویسنده: مارتین هایدگر، ناشر: نشرنی، سال نشر: ۱۳۹۵
— چنین گفت زرتشت، نویسنده: ویلهلم نیچه ، مترجم: منوچهر اسدی ، ناشر: پرسش ، محل نشر: آبادان، سال نشر: ۱۳۹۰
–فراسوی نیک و بد: درآمدی برفلسفه ی آینده، نویسنده: ویلهلم نیچه، مترجم: سعید فیروزآبادی ، ناشر: جامی، محل نشر: تهران ، سال نشر: ۱۳۸۷
–انسان زیادی انسانی، نویسنده: ویلهلم نیچه، مترجم: سعید فیروز آبادی ، ناشر: جامی، سال نشر: ۱۳۸۰
–اراده ی قدرت ، نویسنده: ویلهلم نیچه، ترجمه: دکتر مجید شریف ، ناشر: جامی، سال نشر: ۱۳۷۷

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا