🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نُمودی از بُودمندی زبانِ طبیعت: دردفترِ شعرِ:«ازکوچِ کولیان» از :نصرت الله مسعودی به قلم: عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 264985) آبان 4, 1402 
نُمودی از بُودمندی زبانِ طبیعت: دردفترِ شعرِ:«ازکوچِ کولیان» از :نصرت الله مسعودی به قلم: عابدین پاپی(آرام)

به انتظارحرف تازه¬ام
که متولد شود
حرفی که کودکی اش شبیه هیچ کلمه ای نیست
حرفی که
طعم هیچ فصلی را نمی¬دهد!
«پاپی»
اصولن سُراینده یک چیزی را می¬گوید اما منظورچیزهای دیگری هم هست و کارِ منتقد بررسی و واررسی همین چیزهای دیگر می¬باشد زیرا که همیشه دیگری و یا دیگران که مدلولِ دالِ کلمات هستند در شعر حضور دارند که خود را درچندگونگی از معنا ،به تصویر می¬کشند . دیگر نکته، نقش کلمات درشعر و نقش شعردرکلمات است که این مهم نیز ازجانبِ شاعر لحاظ می¬شود. نقش کلمات درشعر و نقشِ شعر درکلمات مهم ترین مسئله ای است که ابتدا ذهنِ شاعر را درگیر می¬کند و درثانی ذهنِ هرمخاطبی چه حرفه ای و چه غیر حرفه ای را به خود جلب می¬کند. کلمات در شعر نقش یا نقش هایی متعدد را اعم از: اجتماعی، فرهنگی، زبانی، زمانی ، سُنتی ، سیاسی و حتا تاریخی و آرکائیک را بازی می¬کنند . نقش کلمات در شعر به مانند نقش بازیگران در فیلم است که هرکدام از این بازیگران نقشی را درفیلم درجهتِ فرگشتِ فکری آن فیلم بازی می¬کنند. رابطه ی کلمات با شعر و شعر با کلمات یک رابطه ی چند سویه و چند گویه است به طوری که این ارتباط هم دیرینه است و هم صیغه و صبغه ی شیرینه ای را به منصه ی ظهور می¬رساند و به همین سهولت این دلبستگی و وابستگی کم رنگ و سنگ نخواهد شد. گزینش ، آمیزش و سازش کلمات سه عنصر و پارامتر مهم اند که شاعر در شعر خود لحاظ می¬کند و هر شاعری نُمودی از بودمندی زبانِ طبیعتِ خویش است و این طبیعت به دو قسم: طبیعتِ طبیعی و طبیعتِ اجتماعی – انسانی منقسم می¬شود. نوعِ نظر شاعر به منظری است که درآن تجربه ی زیستی و زیستِ تجربی خود را به دست آورده است. هر شاعری تابعِ طبیعتِ خود و طبیعتِ پیرامونِ خود شعر می¬سُراید و گاهی نیزگاهی آهی در راهی است که من به این فرآیندِ از معنا همان جهانِ ایماژیسم می¬گویم. شاعر عین است از برای ذهن و ذهن است ازبرای نیلِ به عین ها و رابطه ی عین با ذهن پُرهویت و دُر اهمیّت است . چند دیگر، خیز و رستاخیز کلمات درشعر است که این مهم توسطِ جریانِ سیالِ فکر شاعر صورت می¬پذیرد. خیز و خیزش کلمات درشعر توسطِ شاعر صورت می¬بندد که کلمات ازآن حالتِ سکوت گون تبدیلِ به فریاد می¬شوند اما رستاخیز کلمات نوعی جنبش نیست بلکه نوعی قیام درجهتِ نیلِ به انقلاب است . شاعرمی¬تواند هنرآزمایی خود را هنرمند کند تا که به یک انقلاب و قیام و قیامتی از کلمات دست یابد به طوری که کلمات را با یک مقلوب معنایی مواجه سازد. بیدلِ دل ها در رستاخیزِ کلمات تبحر خاصی دارد و چنین تکنیکال می¬سُراید:
بیدل نفسم(سخنت) کارگه حشر معانی ست
چون غلغله ی صورقیامت کلماتم
نقش کلمات در شعر یک نقش چند لایه و چند پایه است . علاوه بر حضورِ خودِ کلمات در شعر که معنی اصلی خودشان را ترسیم می¬کنند همین کلمات نیازِ به معنی ضمنی هم دارند تا که از دال به مدلول هایی معنایی تبدیل شوند که این مدلول ها نوعی هرمنوتیکِ آیدتیک وار ( درون بینی ذاتِ شهود) را به بایش و نمایش می¬گذارند. راه رفتن ِکلمات در شعر نوعی خیز و خیزش محسوب می¬شود اما وقتی هوشِ کلمات مدهوش می¬شود و مستانه در میدان سماعِ شعرمی¬رقصنددر آن جاست که رستاخیز کلمات صورت می¬پذیرد.با این تفاسیر ، می¬توان گذری درگذارهای دفترِ شعرِ:« از کوچِ کولیان» گذاشت و گذشت تا به گزاره¬هایی گذرگون دست یافت تا چه در نظر و منظر آید . برای وارسی یک اثر ابتدا ذهن صاحبِ اثر را بایستی آنالیز کرد که چرا:«ازکوچِ کولیان» و اصولن و در زوایایی عمومن این نام چه گونه نامی از نمونه نام هاست که می¬تواند با محتوای مجموعه، ارتباطِ زبانی، فکری و ادبی برقرار کند و یا احیانن برقرا نکند . در جهان مدرن مؤلفه هایی چون: نظم ، پیوستگی ،معناگریزی، آلترناتیو و متافیزیک مهم بود به طوری که حتمن بایستی نامِ یک شعر یا داستان یک ارتباطِ معنایی را با محتوای کتاب برقرار نمایدکه در واقع چنین مفاهیمی درجهان پست مدرن نیز محل بحث نیست اما در جهانِ پست مدرن یا جهانِ پست کریتیکال پارامترهایی چون: تصادف، پاتافیزیک، بی نظمی و ضد روایت و آیت مد نظر است. به هر روی، می¬توان گفت که هر شاعری فرزند زمان و مکان خویش است و از مؤلفه های همین زمان و مکان مُستفاد می¬شود و تغییر جهان بینی نیز به همین سهولت قابلِ تعبیر و تعمیر نیست . واژه ی کولیان در فرهنگِ عمید به معنی مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیلِ: خوانندگی، نوازندگی ، فال بینی و فروش سبد و چوب می¬پردازند یاد شده و در فرهنگِ فولکلور(عامیانه) نه کارناوال به لولی، کولی ولوری نیز کولی می¬گویند. صفت عامیانه و مجاز آن می¬تواند همان کسی که داد و فریادِ بیهوده می¬کند و شرور و بی شرم است نیز کولی گفت اما کولی علاوه بر این معانی شاملِ معانی و مصادیقِ دیگری هم هست به طوری که به مردم رومنی یا رومایی یا کولی مردمی هند و آریایی زبان هستند که به صورت کوچ نشین و دوره گرد در سراسر اروپا و خاورمیانه یافت می¬شوند.بنابراین از نامِ مجموعه پیداست سُراینده می¬خواهد از کوچِ کولیان بگوید و بِسُراید که درجهاتی محتوای اشعار به این موضوع وابسته و همبسته اند اما در زوایایی هم این چنین نیست بلکه ما در اشعار این دفتر با نوعی پلی فونیک( چند صدایی) و در جوانبی آکوستیک(صوت شناسی) و در ابعادی «دیگری در متن» تصادم داریم که این مهم ریشه در همان خیز و رستاخیز کلمات توسطِ شاعر در شعر دارد. اصولن شُعرای جنوب رفتارِ فرهنگی، سلایق فکری و علایق زبانی جنون گون و جنوب گونی دارند و تابعِ نُمودی از بُودمندی زبانِ طبیعتِ خویش ، شعر می¬گویند و اغلب آداب و عادات، رسوم و سُنت و سنن و کاشت و باورداشتِ خود را از همین زبانِ طبیعت اقتباس می¬کنند. شُعرایی اقلیم سُرا هستند که خصایص و خصائلِ اقلیم را در قالبی هنری به دایره ی تصویر و ترسیم می¬آورند. این شُعرا را می¬توان ناتورالیسم معنایی خواند از این رو که، در شعرشان صنعتِ واژِگزینی مرتبطِ با واژِگانی است که در همین اقلیم زیست و حیات و نبات دارند. بدین سبب نصرت الله مسعودی را می¬توان شاعری ناتورال نامید که در زوایایی هم با زبانِ جامعه و اجتماع در گفت و گو و گفت و گومندی است که این علاقه و عُلقه ی سُراینده به زیست بوم مبرهن و بهره گیری از واژِگانِ فولکلوردر شعرش نمادی نُمادین دارد . مسعودی سُراینده¬ای دردمند است که این درد را به دردمندی تبدیل می¬کند و از خودش و به خودش اعتماد دارد و اعتبارِ به این اعتماد را از سُنت و طبیعتِ واژِگان اقتباس می¬کند به طوری که می گوید:« هی ؟/ جز «هیچ»/ هیچ ندارم برای باختن / نه خاکی که/ بارِ توبره اش کنی/ و نه آساره یی / که در لایه ی گشادی سرآستین/ رنگش را بپرانی/ منم وُ داروهایی که نه در داروخانه جایی دارند/ و نه در انصافِ ناصر خسرو/ که فعلن قبادیانی نیست/ نقدانقد بدهکارت می¬کنند/ شمشیرت را به هر شکلی / که می خواهد ببند/ تمامِ سیم های این جیب وُ این ساز/ به سیم آخر زده¬اند / و دیر نباید باشد که باد/ سیاهی چترت را/ از دانه های روشنِ باران بی خبر بماند. شعری چند لایه که لایه مندی های آن آکنده و بالنده از درون مایه ای انتقادی- اعتراضی و اجتماعی – انتقادی است. صنعتِ واژه گزینی دراین شعر به خوبی لحاظ می¬شود به گونه ای که شاعر هم ناتورال است و هم از مضمون هایی اجتماعی بهره می¬گیرد تا که بتواند دردِ جامعه را به درمندی تبدیل کند. شاعرانی که بُودِ طبقاتی دارنددرواقع مشحونِ از درد و دردمندی اند ولی شاعرانی که نُمودِ طبقاتی دارند از چنین درد و دردمندی برخوردار نیستند. بودمندی زبانِ طبیعت در شعرِ نصرتی نُمود دارد و در قالب و بافتی تکنیکال و نه تیپیکال خود را به بایش و نمایش می¬گذارد. و باز چنین می¬سُراید: «نباید را/ تو بدرقه ی راه من کردی/ کاش وقتی پای رفتنم نبود/ چنان دست تکان نمی¬دادی/ که من/ چون بارشِ اشک/ پا تندترکنم! کاری مینی مال که از صنعتِ ایجاز بهره مند شده و سُراینده با کلماتی کوتاه معانی بلندی را خلق می¬کند و به اشک تشخصی به نامِ بارش را می¬دهد که تند می-دود به مانند تند دویدنِ یک انسان و در این جا جان دهی و شخصیّت بخشی به کلمه به خوبی درشعر نمایان است. مسعودی گاهی از دیالوگ گویی گام در مسیرِ مونولوگ سُرایی می¬گذارد و خود پرسی هایی زیبا را با خودش مطرح می¬کند که هم طعم دیالوگ می¬دهند و هم از منِ اجتماعی بهره مند شده¬اند نه منِ فردی – شخصی و این فرآیند ریشه در تجربه ی زیستی تلخِ سُرایند دارد که چنین سَر•وادی را سَربادانه می¬وزاند و می¬سُرایاند:
می¬روم تا درخاموشی/ که همزادِ چشم بسته ی فراموشی ست/ گفته باشم: سمت محال را/ چون پرنده¬ای مرده/ به تاریکی ابرها بسته ام/می¬روم/ تا با ردّی که پایانش نه پیداست/ دلم را/ در ظلمتِ ساکتِ قیر/ در سیاهچاله ها دفن کنم شاید/ دامنی «کوتاه تر ازآه» باز به بازی ام نگیرد…
سُراینده از فعلِ می¬روم سخن به میان می¬آورد و شاید منظورشان همین جمله باشدکه: « مهم نرسیدن است/ جاده بهانه ای از برای رسیدن است.» یک بُعدِ فلسفی را عارفانه درخویش و خویشتن شعرش به بایش و سُرایش می¬آورد تا که فعلِ می¬روم به طُرُقِ مختلف با معانی متعدد در آن صرف شود. یک مرگ اندیشی و شاید نوعی زندگی اندیشی را مطرح می¬کند که آلنده و آکنده از خاموشی و فراموشی و تاریکی است و برای خودش هیچ مطلقی را تجویز نمی¬کند بلکه صحبت از نسبیت و نسبی گرایی این رفتن است. مسعودی از پارفت( رفت و آمدی) سخن می¬راند که در بین شک و یقین، یقینانه به هستی هستندگی مشکوک است . وی ردیه نویسی است که هستندگی هر نیستندگی را درشعر رد می¬کند و به خوبی می¬سُراید: مبادا فرداها/ مصیبتی را که تو نازل کرده یی/ به حساب آسمان بگذاری!. او مصیبت را هم ازآنِ آسمان می¬داند که طوفان برپا می¬کند و هم به مصیبت های اجتماعی و زمینی اعتقاد دارد و هر مصیبتی را جای خوددرمی¬یابد و با فرهنگِ فرافکنی مخالف است. حسنِ کلام دراین کلامیّت مخیل این که مسعودی را باید شاعری در فرزند زبان و زمان نام نهاد و اگر چه این فرآیند ذهنی و زبانی هم فرآبند(فراتجربه) و هم مقبول و معقول است اما برای نیل به مقبولیّتی بهتر و مهتر از معقولیّتِ شعر می¬توان جهان بینی خود را نیز درجهتِ نیلِ به بایستگی های بهتر تغییر داد و این مهم می¬تواند با سیالیّت ذهنِ شاعر میسورگردد. مهاجرت ذهن به دنیاهایی دیگر و تبعیدِ فکر به زمان های دیگرگون دو عاملِ مهم در تغییر جهان بینی است. جهان بینی به دو نوع یا حالت خود را در شعر نشان می¬دهد.نخست تعامل و تعادلِ با زبانِ نهان بینی (سُراینده) و جهان بینی اجتماعی است که سُراینده دراین جهان بینی می¬تواند تغییر فکر و زیست دهد و جهانی دیگر را برای خود خلق کند و دو دیگر، جهان بینی طبیعی و زبانی است که با تغییر اقلیم و تغییر فرهنگِ مطالعه و مطالبات و مناسباتِ فکری – ادبی به دست می¬آید. به نظر می¬رسد که یک شاعرِ مُفکر(اندیشنده) در هر سن و سالی می¬تواند تغییر جهان بینی دهد. مهم نیست که به اندازه ی سن و سالتان زندگی نکردید/ همین که به اندازه ی فکرتان عمرکردید کافی است. بایستی پذیرفت که جهانِ امروز با خود هزاران واژه را چه صنعتی و چه اجتماعی – انسانی خلق نموده و استفاده از این واژِگان به سهولت زبانِ شعر شاعر را تغییر خواهد داد. اگر چه تغییر زبان برای شاعر بسیار سخت است اما شدنی است . درست است که شاعر سال ها با واژِگانی زندگی کرده که این واژگان با او انس و الفت عمیق و عتیق گرفته اند اما دوستی یک اتفاق است و جدایی یک قانون و من همیشه می¬گویم بایستی به اتفاق و قانون ِکلمات در جهان احترام گذاشت و طبقِ آن ها جلو رفت تا به پارفت هایی فرآرونده از جنسِ جهان امروز دست یافت.

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا