🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سید خلیل حاکم زاده شاعر رشتی

(ثبت: 270313) خرداد 23, 1403 
سید خلیل حاکم زاده شاعر رشتی

استاد “سید خلیل (مسعود) حاکم‌زاده” شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار گیلانی، زاده‌ی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۳۷ خورشیدی، در رشت است.

▪سوابق و فعالیت ادبی و هنری:
– مسئول انجمن مستقل شعر و ادب رشت (حوزه‌ی فعالیت استان گیلان)
– مسئول صفحه‌ی فرهنگ و ادب هفته‌نامه‌ی صابرین
– مسئول انجمن شعر و ادب سراوان رشت
– مسئول انجمن شعر و ادب ارشاد رشت
– مسئول صفحه‌ی ادب و هنر روزنامه‌ی نقش قلم گیلان
– چاپ کتاب ستاره‌های شمالی (معرفی و شعر پنجاه و سه شاعر گیلانی به زبان فارسی) – ۱۳۸۴، انتشارات لاهیجی قم
و…

▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
می‌شد از خط شب عبوری سبز، از تبار گل و سپيده شوی
در سكوت نوازش مهتاب می‌شود خوب‌تر شنيده شوی
در پگاهی كه بود مَهَ آلود، كوچه گرد خيال من شده‌ای
مثل گل روی شاخه زيبايی نه نبايد ز شاخه چيده شوی
چشمه‌های سخاوتت جاری‌ست در هوايی كه بی‌تو می‌ميرد
در فضای فشرده چشم‌ام، قطره، قطره، چرا چكيده شوی
دست‌های ظريف و مرطوبت بی‌رمق مانده است و دل مرده است
ای صميمی كه مهربان بودی، وای بر من به غم كشيده شوی
مثل نيلوفری كه در مرداب با افق‌ها هميشه رفته به خواب
چه خزانی تو را كشيده به خود دوست دارم شكفته ديده شوی
در دعاهای نيمه شب تا صبح چشم‌های تو پا به پايم بود
منِ بی‌تو، شكستنی هستم، نه، مبادا كه دل بريده شوی
من برايت خيال می‌بافم تا كه از راه رفته برگردی
غير ممكن دوباره ممكن نيست؟ شب تاريك من سپيده شوی!!

(۲)
به اعتماد تو بخشیدم گذشته‌های جوانم را
و از خیال تو می‌شویم دریچه‌های گمانم را
من از عصاره یک زخمم تو شوره زاری و می‌باری
به عقده‌های تو پس دادم تمام تاب و توانم را
تو انحصار خودت هستی که در حصار تو درگیرم
به دست سادگیم دادم من اعتبار و امانم را
از ابتدای تو پاشیدم، به رنگ رنگ تو بد دیدم
به زمهریر تو می‌سوزم اِحاطه کرده زمانم را
تو اتهام دلم هستی که صد حواله غمم دادی
برای آنکه نگویم باز _بگیر دست و زبانم را
منم گناه خودم هستم که بر مدار تو می‌گردم
چه خوب شد که نمی‌بینی _ تو آشکار و نهانم را…

(۳)
دست تنها بی‌تو ماندم در نگاه عالمی
از نفس‌هایت نمی‌آید صدای همدمی
گاه گاهی می‌شود ناگه هوایی می‌شوم
احتملاً در سکوتم ریشه می‌گیرد غمی
قطره‌ها با وحشتی بر گونه‌هایم می‌دوند
بر ترک‌های دلم ای کاش می‌آمد نمی
خستگی با رخنه‌ای تا استخوان‌هایم نشست
بی‌گمان راهی شدم در سرنوشت مبهمی.

بارها از سایه‌ی خود کج‌روی‌ها دیده‌ام
او تبر در دست دارد،… ادعای محرمی!!

(۴)
هر همقدمی رسید همدم نشوی
چون بوسه‌ی باد و برگ محرم نشوی
در رابطه‌ها همیشه تردیدی هست
در وسوسه‌های سیب آدم نشوی.

(۵)
من پشت درم به من نمی‌اندیشی؟
نزدیک‌ترم به من نمی‌اندیشی؟
با اینکه شکسته‌ام حواست باشد
زنگ خطرم به من نمی‌اندیشی؟!

گردآودی و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا