🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پرونده ی پاره

(ثبت: 270267) خرداد 21, 1403 

 

شب بود و راه بود
بر پهنه ای که کلید کفش
مدار دَوران را قطع میکرد
راه ها بیهوده بودند
و پرسه های من بی پایان
عبور کردم از مرز حجاب های زمین
آه…باران بی ابر و وارانه
آه پیوند زن و جنین
حکایت سَری که سوت می کشید!
جنگل بانی
که بوی کباب خارپشت میداد
از من پرسید:
تو کجا خُفتن از یادت رفت؟؟
به کفش هایم نگاه کردم
در ذهن‌شان قالیچه ی سلیمان
را با سِدر کُنار ندیده می‌شویند
و زیر مقبره ی تاریخ
جادوی روغن و دوده بود
در همین حوالیِ بی تصویر و خیس
که مترسک با اندام کاهی آسوده بود
کسی از معبد میغ پرسید
تو کجا خُفتن از یادت رفت؟
از آنجا من از ما خط خورده بود
و بر پیشانی حیا
حنا گذاشتند!
به عظمت انگشت اشاره ای
که هرگز به عمق تنهایی شاعران نمی رسید
سفر ادامه داشت
چُنان که سوال
چُنان علامتی که بر آینه ی محدب فقر گماشتند
پس ادامه دادم
بی کلاه و کفش و کودکی
کلماتم رنگ کنایه شد
موهایم کُنام عقاب های گیجِ چرا!!
کمرم از تیغ خواهرانم مملو
دشنه ی دشمن
در دشت بی آرزویی رویید
و من به صحرای ساحره ی چَشم تو سفر کردم
شب
به انحنای فضا متصل بود
و روز به درازای سلام
ناله ی ناقه ای از واحه ای آمد
کسی پشت یک لیوان شیر خنک
از من پرسید
صلح را میشناسی صالح؟
به پاهایم نگاه کردم
و کوه با صدایی به کهولت سنگ هایش
پرسید
من شکافم بسته شد
اما تو کجا خُفتن از یادت رفت؟
دندان هایم همه شد سرب و فلز
صورتم چین
سرم قاف
دلم دالان درد
چَشمم ،چَشم به راه یکی زن
که نامش از خاطرم رفت
پاهایم
پرونده ی پاره ی پیدایش شعر
دست هایم
دستمال سرخ فامِ نوازش
آواره بودم
چُنان چمدان حیرت آدم
و هسته ی مسموم سیب
زیر زبان بدن شعرم پنهان
آنجا
کسی از پشت کمان ها پرسید
چیز مهمی در زمین هست؟؟
و منش پاسخ دادم
آری
آنکه من،کجا،خُفتن،از یادم رفت!

پ.ن:

درام بوطیقا

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نقدها
  1. طارق خراسانی

    خرداد 21, 1403

    سلام دوست شاعرم

    دوباره شعر زیبایت را خواندم
    بار دوم بود که به عظمت صور خیالت پی بردم

    از معبد میغ پرسید
    تو کجا خُفتن از یادت رفت؟
    از آنجا من از ما خط خورده بود
    و بر پیشانی حیا
    حنا گذاشتند!
    به عظمت انگشت اشاره ای
    که هرگز به عمق تنهایی شاعران نمی رسید

    سبک خودت را داشته و از هیچ شاعری تقلید نکرده و کارت عالی ست 🌹

    راستی

    کسی از پشت کمان ها پرسید
    چیز مهمی در زمین هست؟؟
    و منش پاسخ دادم
    آری
    آنکه من،کجا،خُفتن،از یادم رفت

    • مجید قلیچ خانی

      خرداد 21, 1403

      درود و سپاس از اندک عزیزانی که پای این صفحه تشریف می آورند،که احتمالا یا از اقبال خوش بنده یا اتفاقی بوده است،نوشته ی هنری فوق ،در مورد سبک بیشتر به دادائیسم ای نزدیک است که درامی را با کنایه های فلسفی و گاها ایدئولوژیک شرح میدهد،از سمتی هم چون نوعی اعتراض دارد که آن هم از درگیری بین سنت و مدرنیته تشکیل میشود،(پست مدرن)که از کلید های آن چرخش گاه و بیگاه به زبان سنت است و درگیری میان ارکان نمایش که آیا به قول ارسطو ابتدا نوع داستانی و روند درام مهم است سپس شخصیتو یا این که همانطور که شاعر در پایان شعر در جواب اینکه آیا در زمین چیزی مهم است،میگوید بله ،و اشاره به خود میکند،در واقع نوع درام امروزی در بشریت را نشان می دهد که شخصیت فراتر از خود مضمون داستان است.در مجموع اگر خلاصه به آن بپردازیم دچار پیچیدگی سبک دادائیسم شده است و از جذب مخاطب عام محروم میشوداما به شمایل خاص کنایه های مذهبی،فلسفی،جامعه شناسانه را با اعتراض و کوچک شماری یا برعکس به نمایش می گذارد ،که ممکن است برای افرادی که سرشان برای جستجو و تولید دوپامین برای فعالیت نرترنسمیتر یا همان ارتباط سیستم پاداش مغز با پویایی بجای مخدر است ،جذابیتی داشته باشد،در غیر این صورت همانطور که مشخص است از نمایش و بازدید دور می ماندالبته همین امر هم در شعر خیلی زیرکانه اشاره ای به آن شده است و خود شعر داستان افول قهرمان خود است تا جایی که در نهایت از همه زخم خورده و دنیا را چرک دیده،سپس به خود باز می آید.بدرود عزیزان از جناب گیوه چیان و جناب طارق خراسانی عزیزم هم سپاسگذارم .سعی کردم به خلاصه ترین شکل ممکن تنها شرحی گذرا بدهم.دیگر باب سلیقه نبودن یا هر پس زدگی را خود این شعر به جان می خرد ،بنده که تنها وسیله ی انتقال آن هستم (چیزی شبیه نظریه ی هگل)

      • حمید گیوه چیان

        خرداد 21, 1403

        درود مجدد جناب قلیچ‌خانی عزیز
        بینهایت ممنونم از اینکه وقت گرانبهایتان را گذاشتید و به توضیح این سروده پرداختید.
        چندین سال پیش کتاب آخرین وسوسه‌ی مسیح را خواندم و تنها یک جمله از آن همه کتاب در ذهنم مانده که مضمون آن این بود:
        انسانها کِی خواهند فهمید که برای کار خیر پاداشی نیست.

        این را برای این گفتم که تنها یک خط، یک مصرع، یا یک بیت گاهی تاثیر یک دیوان شعر یا یک کتاب قطور را بر انسان می‌گذارد.
        و به قول معروف می‌گویند حرف را بیانداز و برو صاحبش آنرا بر می‌دارد.
        به نظرم تعداد بازدید و لایک و … اصلا اهمیتی ندارد و تنها مسئله‌ی مهم این است که شعر رسالتش را به نحو احسن ادا کند.
        پر حرفیم را ببخشید و باز هم از محضرتان سپاسگزارم.
        بدرخشید چون همیشه
        شاد و سلامت باشید
        انسانها کِی میف🙏🙏🙏❤️❤️❤️💐💐💐

        • مجید قلیچ خانی

          خرداد 21, 1403

          جناب گیوه چیان عزیز
          مجدد سپاسگذارم از شما و البته مسیر مهم تر از مقصد است
          و هرچیز که در جایگاه مقصد باشد،به آینده مربوط است
          و آینده تنها یک احتمال است‌.
          در خصوص فرمایش شما هم باید عرض کنم برای سطح دنیا در فواصل و سرعت هایی که انسان زندگی می کنند تقریبا تمام رخداد ها پیرو فیزیک خطی هستند و هیچ خوب و بدی با پاداش یا جزا نخواهد بود.
          چرا که هر واکنشی ثابت است و مثلا اگر بنده داخل آتش یپرم
          اتش از من نمیپرسد انسان خوبی هستم یا بد،که مرا بسوزاند یا نه،
          همه ی ما در آتش می‌سوزم.
          اما مسئله در اندازه های ریز کوانتومی متفاوت است چرا که مثلا کوارک ها و اجزای به شدت ریز ما اصلا رفتارهای فیزیکی ندارند و در واقع ما در نمایشی از جسمانیت و فیزیک هستیم که در منشا آن هیچ چیزی فیزیکی نیست.بحث را طولانی نمیکنم و سپاس از تشریف فرمایی شما🌈

          • حمید گیوه چیان

            خرداد 21, 1403

            درود بر جناب قلیچ‌خانی عزیز
            اینکه مسیر، مسئله‌ی اصلیست کاملا درست است و کاملا با فرمایشتان موافقم.
            اما برای کار خوب و بد اتفاقا پاداش یا جزا بلافاصله دریافت می‌شود. مثلا فرض بفرمایید من به یک انسانی کمک می‌کنم حالا به هر نحوی.
            حالِ خوبی که در آن لحظه وجودم را فرا میگیرد پاداش من و در مقابل حال بد حاصل از خطای من جزای من است.
            بنظرتان اینطور نیست؟

نظرها 14 
  1. حمید گیوه چیان

    خرداد 21, 1403

    درود جناب قلیچ‌خانی عزیز
    سروده‌ی حضرتعالی را خواندم و بنظرم آمد در مورد زندگی از کودکی تا پیری انسان است. آیا این برداشت درست است یا خیلی از مرحله پرتم؟😁😁😁
    و اینکه اگر حضرتعالی هم واکاوی بفرمایید بینهایت سپاسگزار خواهم بود.
    قلمتان ماندگار و وجودتان مملو از عشق خداوند
    شاد و سلامت باشید🙏🙏🙏💐💐💐

    • مجید قلیچ خانی

      خرداد 21, 1403

      درود جناب گیوه چیان گل،ارادت دارم خدمت شما و خوش آمدید🌸
      البته بنده به دلیل این که کمتر به نوشتن نظر و نقد در سایت مشغول میشوم
      و این که سبک شعر نویسی ام چندان متداول نیست،مخاطبی معمولا ندارم
      اما اگر کسی به واکاوی نپرداخت،با کمال میل انجام وظیفه میکنم خدمت شما دوست خوش ذوق و فروتن من.هرچند این که خودم شعرم را نقد کنم یا واکاوی کنم چندان مرسوم نیست اما بنده هم در کل آدم مرسوم و معقولی نیستم.

  2. مهرداد مانا

    خرداد 21, 1403

    دو ساعت نوشتم… همش پرید

    از اول :

    من که از دادائیسم و دیگر ایسم ها زیاد سر در نمیارم . همیشه هم برام تعجب داشته که چگونه یک عده از شعرا دور هم جمع شدند که بعد از این اینجور بنویسیم !!!
    سبک تو ، قهوه ی قلیچ است . و فقط هم خودت بلدی دم کنی . این یک امضاست و منحصر به خودت . و من نیز بارها به تشریح کلماتت کمر بستم انا خوب ، ناگفته ها همیشه بیشتر بودند . دیروز تولد عزیزی بود که باعث شد پس از ۷ ماه مرتکب چند خط شوم که احتمالن شعر باشند . ولی امیدوارم روزی من و شعر از هم جدا شویم . چرا که شعر و کلا هنر ، یک امتیاز اشرافی ست و فقرا در آن راهی نداشتند . تنها پس از کارل مارکس بود که توده های زیرین نیز به هنر ناخنک زدند . و من هم که همیشه ی خدا ، آسمانم جُل بود و آخورم زمین، در این وادی به اشتباه وارد شدم و باید هم برای نجات خودم و هم نجات شعر ، این حوالی را ترک کنم. اما شعر دیروز را هم همینجا به یادگار می ذارم . که گذار و گذر گلهاست :

    خوب ، کسی که نیست
    خودم _ با اجازه ی باد _ شمع ها را شعر می کنم!
    بادکنکی در گلوی منست
    که نمی ترکد
    وگرنه هیچ دیواری در جهان،
    برای پنجره ها رجز نمی خواند!
    من هم صدقه ی سر تقدیر ،
    بلوط پیری شدم که ریشه اش
    دست از ریش خاک بر نمی دارد !

    تولدت مبارک
    اتفاق خاصی در جهان نیفتاد
    مگر تموجی در شعر مانا ، که شراب لاهوتیان ست.
    تو اگر به یک کلمه ام دخیل می بستی گلاله
    پیراهنت بدهکار هیچ بادی نمی شد
    چه می دانستم
    تقدیر برای بلوط و بابونه
    چه خواب زردی دیده بود؟
    ..
    کیک، اشتیاق خود را به چندین تکه تقسیم می کند.
    فواره ای به سمت معراج شیرجه می زند
    رقص چاقو با خیال گلوی اسماعیل…..
    تولدت مبارک
    رودی در نگاهم جاری ست
    که نشانی امواج را گم کرده ست

    مانا

  3. موسی ظهوری آرام

    خرداد 21, 1403

    سلام جناب قلیچ خانی
    بسیار ارزشمند و فاخر
    دست مریزاد

    • مجید قلیچ خانی

      خرداد 21, 1403

      جناب موسی ظهوری آرام
      شما را از سالهای پیش می شناسنم
      خوش آمدید و سر مریزاد دوست قدیمی🌈

  4. منیژه

    خرداد 21, 1403

    زمانی
    مردی به این نام می‌شناختم
    که شاعر نبود،خودش شعر بود
    هرکجا هست از پلیدی دور باشه و با دون مایه ها رفاقت نکنه.🙏

    • مجید قلیچ خانی

      خرداد 21, 1403

      درود
      البته این کنایه قسمتی از شعر خودم بوده
      اما از دعا و نصیحت شما ممنونم
      خوش امدید🌈

  5. خرداد 22, 1403

    صدای کف زدنت
    کبک‌های کیهانی را برای من که زمینی هستم بیدار می‌کند
    منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
    ولی شکفته بادا لبان من
    که نیمه‌ماهِ نیم‌رخانِ تو را شبانه می‌بوسند
    فدای تو دو چشم من
    که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند

    ‌ببینمت تو کجایی که چهره‌ات باغی است
    که از هزار پنجرۀ نور می‌وزد هر صبح،
    و شانه‌های تو
    آنجا چه ابرهای سپیدی
    که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!
    منی که دست ندارم چگونه کف بزنم!

    به من بگو که کجا می‌روی
    پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل می‌شوند
    وَ ما به گریه روی می‌آریم
    و،گریه به رو، کجا؟
    و سایه پشت سرت چیست در شب
    این که شعر من است که از پشت پای تو می‌آید
    چه دست‌هایی داری
    شبیه بوسه!
    و خاک از تو که لبریز می‌شود
    ببین چه جلگه‌ای آنجا که شانه می‌خورد از بوسه‌ها و نسیم
    کدام دست نیی چون تو را زده قط
    شبیه بوسه چه انگشتهای سبزی داری!
    نرو
    به من بگو که کجا می‌روی
    پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل می‌شوند وَ ما به گریه روی می‌آریم
    و،گریه به رو،کجا؟
    بمان!
    منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟

    درودها استاد قلیچ خانی ارجمند

    و حیفم آمد این شعر در این صفحه نباشد… برای ما خفتگان که از جنس زمینیم موهبت است شاعری از جنس رستاخیز…

    • مجید قلیچ خانی

      خرداد 22, 1403

      درود بر شما
      خیلی خوش آمدید
      نام شما ذکر نشده،هر که هستید قدم بر چشم گذاشته اید و چه سوغات زیبایی آورده آید.کلمه ی استاد را فقط نمیدانم از چه باب فرمودید.
      گل، تقدیم شما🌸🌺
      به من بگو که
      کجا میروی
      پس از آن وقت ها
      که رویاها تعطیل میشوند

      • خرداد 23, 1403

        درود دگر بار
        شعرِ ((چه دست هایی داری)) اثر زنده یاد استاد رضا براهنی بنیان گزار شعر پست مدرنیسم ایران است و به زعم حقیر شعر ((پرونده ی پاره)) بی کم و کاست یک شعر شاخص پست مدرنیسم.
        ارکان و اوزان مرکب، چند صدایی، گسست زمانی، گسست روایی، تغییر زاویه دید، ابهام، مخالفت با تسلط فرهنگ غالب از جمله بارزترین شاخصه های پست مدرنیسم در اثر پیش روست. واکاوی و بررسی دقیق تر سبب اطاله کلام است و نیز در این مقال نمی گنجد باشد در مجالی دیگر…
        در شعر پست مدرنیسم ذهن خواننده است که شعر را به ادراک خویش تفسیر و فهم می نماید و همانگونه که جناب قلیچ خانی فرمودند این شعر است که موضوع خود را به رخ می کشد و از پس رسالت خود برخواهد آمد و البته نه به صورت حکمی مطلق چرا که ((هر حکمی به حکم محکم بودنش یک روز خواهد شکست))
        _ چرایی کلمه ی استاد را خودتان قضاوت کنید…_
        بابت بی نام و نشانی خود نیز پوزش می خواهم. بی رنگی و بی نشانی شایسته و بایسته ی حقیری چون من است.
        سپاس از شما استاد ارجمند … برقرار باشید.

        • مجید قلیچ خانی

          خرداد 23, 1403

          درود بر شما،ظاهرا از نوع دیدگاه شما و مطالب و کلید هایی که فرمایش کردید ،بنده با اشتیاق باید در رکاب شما بیاموزم.
          بسیاری مهرورزی کردید و زحمت کشیدید
          از شما سپاسگذارم دوست من.
          و اینکه لطفا بنده را با تعریف های خود خجالت زده نکنید
          🌺🌺

  6. arezousalari🍃

    خرداد 22, 1403

    من چگونه چشم های تورا خواهم سرود اگر تیغ آفتاب کلمه از کوه نگاه تو کوتاهتر باشد
    چگونه از خنکای مسیح لبخندتو می توانم نوشت
    اگر هوای شعر دچار شرجی شور
    زیرآسمان حیرت باشد….

    جانی و دلی♥️⚘

    • مجید قلیچ خانی

      خرداد 22, 1403

      درود و سپاس
      خیلی خوش آمدی
      و من به صحرای ساحره ی چشم تو سفر کردم🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا