🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پدر و مادر عزیز فراموش نکنید…

(ثبت: 8143) آبان 25, 1397 
پدر و مادر عزیز فراموش نکنید…

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود  و در خلوت خودش می گریست پسر بچه ای که در آن حوالی دست فروشی می کرد متوجه او شد، پا شد و با یه لیوان آب  بطرف پیر مرد رفت.

—آقا بفرمایید

مرد سرش را بالا گرفت و آب را گرفت و جرعه ای از آن نوشید . پسرک ازش پرسید: ” آقا برای چه دارید گریه می کنید؟”، مرد با چشمان اشک آلود گفت:بخاطر عشقی که یک عمر به بچه هایم داشتم…

پسر بچه گفت :خوب این که گریه نداره!

پیرمرد گفت :  ولی دیشب بچه هام سر نگهداری من باهم جرّ  و بحث می کردن … هر کدومشون برای شونه خالی کردن از این وظیفه بهونه ای می آوردن… کاش بجای اینکه اینقد  اونا رو تو رفاه می گذاشتم کمی عشق و محبت و وفاداری  بهشون یاد می دادم تا امروز چنین چیزایی ازشون نشنوم

پسرک ناراحت شد و گفت : پس یعنی با پول نمیشه عشق و محبت و وفاداری خرید…؟!

پیرمرد گفت: نه پسرم هرگز هرگز…

پسربچه بلند شد و از پیر مرد خداحافظی کرد و تکه ای کاغذ برداشت و روش نوشت “پدر و مادر عزیز، فراموش نکنید به بچه هاتون عشق و محبت و وفاداری یاد بدین”و اون نوشته رو طوری در بساطش گذاشت که مشتری ها و عابرا براحتی می تونستن ببینن.

پایان

نویسنده : زهرا میرزایی

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (4):