محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دیریست
که دستم به سرِ شانه و زلفت نرسیده است
لب های من از دوری لب های تو لبخند ندیده است
سالی ست که باران تنت
بر تن خشکم
نمی از یم نچکانده ست
یک عمر در آغوش پُر از آتشم اسپند وجودت نپریده است
ابریست هوا،
باغ چراغان شده و افروخت
پائیز، زمستان شد و چشمم به در باغ بخشکید
من را چه گنه بود که پاییز به باغ دل پر داغ رسیده است
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم