محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خورشید، به یادِ دلِ یلدای ما نیست
عمریست، که رنگِ دلِ این خانه، زنگاری و ابریست
یلدا!
بِکش، آن زلف بلندِ سیه از صورتِ خورشید
تا دست بشوید ز دم سرد من این حسِ غم انگیز
زلف تو بلند است بیانداز به چاهی
تا باز بیفتد به سر زلف تو خورشید
افسوس که خورشید دمی!؟ ببش بخفتست
یلدا تو برو! تا که بیاید بر ما روز بهاری
یلدا!
تو اگر دیر بمانی،
بشود خانهی مهراب به چاهی
رستم بشود چون خس و خاشاک، چو گاهی
سرخ است هوا
شاید از این ابر بسی برف ببارد
فردا تو بگو،
بارش این برف چه لونی و چه حالی ست؟
سرد است هوا
هُرم نگاه تو مرا بس
یخ بستهِ جهان
گرمی اسپند مرا بس
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
دی 2, 1401
سلام و درود
در پناه خدا
شادکام باشید
پاسخ
بستن فرم