محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
داغ این،
سالهای خشکسالی
بر چروکیدهِ تن
بجا ماندست
آتشِ بوسه بر لبِ غنچه
تا هنوزِ هنوز بر لبم ماندست
بارش اشکهای شوق یک دیدار
بعد سالی که مستجاب نشد
بر دل پر ز ماتمم ماندست
صبر من به وقت غروب
ته کشید و جهان، به جا ماندست
در شب مِه گرفته و تار
زیر باران که بوسه بر زمین میزد
من به شولای خیس مرد شُبان
روح خستهتر از تن خود را
تا سحر پند می دادم:
تو بمان!
که شب تیره رخت خواهد بست
لاکن افسوس و صد افسوس
سّحر از شرمِ چشمِ سرخ بی خوابم
در پس کوه شرق درماند ست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
آذر 19, 1401
درود بر شما جناب زرندی گرامی💐🙏👏👏👏
پاسخ
بستن فرم