🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نگاه غمگین،
ساقه ی نیلوفری مست،
به ناف تنهایی من گره خورده است
و من،در این وانفسای غریب
در این مرداب مریض
پرم، از حجم توخالی زن بودن
که یدک می کشد
کابوس های بزک کرده با صورتی کبود
هرجا،
هرکجا نوای نی لبکی به گوش رسید
سکوت سوزناک زنی است
حیران،به دنبال سه تار شکسته ی فریادش
زنی، که مدام سیب بالا می آورد
از آغاز کلمه
تا غروب بشریت…
وقتی که شبیخون نگاهم
شریان شب را می درد
نوازش مادرانه ی عروسکم
مرا از حجله ی قفس
به حریم امن رویا می برد…
من آن زنی که فراموش کرده است
پرت کند
تمام حواس کهنه اش را
درون چمدان تلنبار شده
و پر پرواز شود
به دوردست های رویایی روشن….
آری
آزادی گاهی،
نام دیگر قفس است
وقتی که پرنده ای با بال های بریده
از آن ور بام میافتد…
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
اردیبهشت 1, 1403
آری
آزادی گاهی،
نام دیگر قفس است
وقتی که پرنده ای با بال های بریده
از آن ور بام میافتد
سلام و درود.
بسیار عالی و قابل تأمل
پاسخ
اردیبهشت 2, 1403
” ای آزادی
ای نادیده ترین
ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم…
هان، ای آزادی
اگر به سرزمین ما آمدی با آگاهی و شادی بیا…”
سلام و سپاس بی شمار
از حضور فرهیخته تان در صفحه ی شعرم
خوش آمدید و صفا آوردید
پاسخ
اردیبهشت 1, 1403
درود بر شما بانو
سپاس از شعر زیبایتان
جسارتا در بخشی از شعر
من آن زنی که فراموش کرده است…
به گمانم یا باید
من آن زنی هستم که…. باشد
یا
منم آن زنی که…
و یک سوال
در هر دو شعرتان زن انسانی آسیب دیده و رنج کشیده معرفی شده و صد البته درست است. اما بنظر سراینده ی این اشعار سهم خود زنان چه در گذشته و چه در زمان حال در این ظلم بی پایان که بر آنها روا رفته و میرود چقدر است؟
پاسخ
اردیبهشت 2, 1403
«نگذارید زنان زیباترانههای غمگین بخوانند
این سه درد وقتی کنار هم میایستند بیشتر میشوند
زن، زیبایی و ترانه»
سلام و درود
و سپاس فراوان از حضور روشنی بخش تان در صفحه ی شعرم
جناب آقای گیوه چیان عرض کنم
سهم زنان دلتنگی بودو هست
ابر چشم هایشان بی اختیار سیل آسا
سینه شان سوخته و مالامال از درد
سهم زنان قد و قواره ای ندارد جناب،
نمیشود آن را متر کرد یا اندازه گرفت
هیچ گنجایش و چگالی هم جوابگوی این قضیه نیست..
به مهر خواندید.
پاسخ
اردیبهشت 1, 1403
تکه نانی به دستش دادم.
چقدر خوشحال شد…
به گمانش که دنیا، به دستش دادم.
قیمت نان همی، درهمی بیش نبود.
به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم.
زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت.
به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید
امین غلامی (شاعر کوچک)
و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس….
پاسخ
اردیبهشت 2, 1403
سلام و درود
جناب غلامی خوش آمد می گویم
و سپاس گزارم از حضور ارجمندتان در صفحه ی شعرم
حتما به دیدن سروده هایتان خواهم رفت…
به مهر خواندید.
پاسخ
اردیبهشت 2, 1403
سلام و عرض ادب
زیبا بود قلمتان تابان
پاسخ
اردیبهشت 3, 1403
سلام و سپاس از حضور ارزنده تان
به مهر خواندید.
پاسخ
اردیبهشت 3, 1403
پس بالاخره ، حدیث هم آمد ….
خوش آمدی 🌺
پاسخ
اردیبهشت 3, 1403
سلام و سپاس از جناب مانای مهربان
که با حضور روشن شان صفحه ی شعرم را منور کردند
شما هم خوش آمدید و صفا آوردید🌻🌼🌻
پاسخ
بستن فرم