🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
همیشه با دست تو همراهی ام می کرد
به موهام شانه وبه چشم هام سرمه
برای ملاقات با سیاهی که
شبها چون بختک می آمد
برای بردنم به آغوش کابوس
امشب اما خودش آمده….تا
اماده ام شدم راهی ام کند
به پیشگاه چشم تو که ذبح می شود
زیر قدوم مبارک ماه که هلال می کند !
از کپرهای سیستان در کولِه کولبران
تا بلندی های جولان …
خون از خیابان سر ریز کرده بالا می آید و
پنجره را باز می کند باد ورق می زند روزها را
در ارگم و کابل بی قرار نگاه می کند
غنی لباس تنش نکرده!
دستِ بی بی گل اش را بغل کرده پر می کشد
از امتش ! با مصیبتی که
روی شیشه با خط زنانه نوشته
(طالبان! اهل هیچ سازشی نیست
با سلمانی! (جماعت! )
ورق می خورد!به این صفحه
زن شکل زنبیلی قرمز هست
در دست قزاق که خیابان را قرق کرده!
در میان همهمه ی رضا شاد روحت شاه …
فرار می کند خیابان
به اولین میدان که می رسد دیگر شاد شاه نیست!
تلویزیون روشن کرده نصف شب را و خون در خیابانها خانمی می کند !و
خانمی با صدای چاق می گوید ورق بزن به فصل بعد
تا از زن ها بخواهم برگردند به پرستاری خانه
و مادری عادتِ ماه یا کودکان پا به ماه ….!چرا که
بهشت زیر پای مادران است!
_در آبانی که خونش پاک نمی شود از دست فصل ها _ و
روسری چون برگی مواج می افتد از دست نهالی
از طبقه چندم همین جور محض تفریح
گویا خودش را مثل کاغذی مچاله کرده و بدور انداخته !
افسوس این شهر خورشید ندارد ببینی رنگین کمان را در کف پیاده رو !
صدای چاق می گوید او فقط عاشق پریدن بوده شایعه! درست نگویید!
چند کوچه پایین ترم من: سطلی به کار اشغال مشغول بود
چند نفر اوباش با بی رحمی کشیدنش وسط خیابان
درست همین جا و با آتش افتادن به جان بی گناهش …
من شاهدم اگر بخواهید تا خود مثلن اوکراین هم می آیم برای شهادت!
چرا که این خون تمامی ندارد
به گمانم در قرنی دیرترم
در میدانی سرخ که مرکز شهر را جا داده اند در وسطش
و سر مردی ایستاده روی ِحلقه
در کنار خطبه ای که دهان اش می خواند:
……روسری هم چارقدهای قدیم
چنان موها را به صف می کرد
که آرزوی هر نظامی بود داشتن چنین نظمی !
ایضاً کفش هم چاروق های قدیم
بی پدر چنان غبار از طویله می گرفت تو گویی
(که لب تو از لب من, بوسه) ! …..ای مردم
شهروند هم رعیت قدیم
حداقل نمدی به سر داشتند و
اشکنه ای لای لقمه اما حالا چی ؟…! (و گریه حضار)
و باقی اش مثل مرده که از طناب آویزان مانده
مثل مردی که تا دقیقه ای دیگر اگر راضی نشود
بی پدر می کند امتی بی پدر را که
دور تا دور ایستاده اندو خیره به ( مشغوله!)
که کی راضی می کند
برود زیر بیرق تزار!شده برای یک نصفه روز
تا خطبه نیمه کاره نماند …و ما
بعد از چهار دهه زیر عَلم اش سینه زنان !
هنوز در ابتدای یک جمله از هزاران خطبه ایم
….پایانی ندارد این کابوس !
که مرا آماده کرده تا راهی ام کند
به پیشگاه چشم تو که ذبح میشود
زیر قدوم مبارک ماه که هلال کرده
از نو در کرمان !
آغا محمد خان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
اردیبهشت 21, 1402
درود مهدی جان و دستمریزاد رفیق🌺
پاسخ
بستن فرم