🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بوف کور

(ثبت: 269377) اردیبهشت 7, 1403 

 

زوزه کنان باز
با دست علیلش محکم می کوبد
به صورتِ خیابان در را
یک راست می‌رود سمت شیر
بی خیال شام وشب !
که به هزار زحمت رفته رویِ گاز!
و گاز می پراند مگسهای سمج را
(چه کنم با الان؟ )
مگسی که وز وز می کند در هزار توی سرش
روی سرش نشسته می رود به گوشه ای
میان جیغ و داد کودکی
که برگشته از روزگار رفته
و پیرمردی که به اشتباه نیآمده از درزهای آینده
و قدم زنان در اتاق میان سوز برف
لای قفسه های پر از سوال
لای کتابهایی که کلماتش حلقه زده به فکرش
فکری که از اکسیژن خالی شده
پرسشی را با قاه قاه فرتوتی می پرسد:چرا کشتی ام؟
سیاهی است و بوف کور
که تنهایی بی هوا
شال و کلاهِ «هدایت» را باز کرده
( می افتد در آغوش خیس اتاق
مثل نوزادِی در سیاهی
اما اتاق رحمِ مادر نیست! که رحم کند)
:«در زندگی زخم هایی هست… که
مثل خوره روح آدمی را می خورد..»
برای آخرین بار
خودش را از داخل پالتو در آورده
و پرتش می کند روی تخت
تنها به علامت سوالی می ماند بیهوده
پرسشی نیست هیچ وقت نبوده
رعشه ایی که هی …پاسخ نمی دهد
و جذامی ! آویزان از سقف !
زل زده و می گوید :
حالا که تا اینجای شعر آمدی
لابد می دانی گاز باز مانده آن بالا…
…تا 49 بشمارم
خاموش برنمی گر میان
زخم ی ….که ،
نیست !

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. حمید گیوه چیان

    اردیبهشت 7, 1403

    درود بر شما
    شعر جالبی بود…
    قلم و وجودتان پایدار بزرگوار👏👏👏🌺🌺🌺

  2. مهدی محمدی

    اردیبهشت 7, 1403

    سلام و عرض ادب
    شعرتان را در آن سایت خواندم اما آنجا امکان نظردهی ندارم. و البته حرفی هم برای گفتن نیست. شاعری که جایگاه قلم خود را می شناسد جز انتقال احساسات که مثلا آری شعر زیبایی بود و لذت بردیم و دردی مشترک بود که فریاد کشیدیم. اما از این حیث گذشته اگر بخواهم اجمالا در خصوص قلمتان بنویسم و اشاره ای هم داشته باشم برای مخاطب، به این نکته اشاره می کنم که اشعارتان در بطن زندگی گفته می شود و این اتفاق خیلی خوبی است چون برای مخاطب ملموس است. ملموس است از این جهت که همه ی ما پای گاز در حال آشپزی ایستاده ایم چه مرد چه زن و چه بسا مرد مجرد و مردی که زنش در خانه نیست به هر علتی، و این تجربه ای است که همه ما تجربه کرده ایم. در تنهایی به جای اینکه از تنهایی سخن بگویم توصیف می کنیم پدیده های تنهایی را مثلا همین وادی فکر و خیال که در تنهایی به سر انسان می زند و فکرش به همه تجربیات تلخ و شیرین گذشته و نگرانی از آینده پر می کشد و در این اثنا اجاقی هم که روشن مانده است غفلت می شود و غذا هم یا می سوزد یا سر می رود. این می شود توصیف پدیده هایی که روایت دردهای مشترک و تجربیات مشترک است و همان اتفاق خوبی است که شعر سپید امروز به آن نیاز دارد و اما نکات دیگری هم هست که دوست داشتم به آن هم اشاره ای بکنم اما عجالتا به همین اندازه بسنده می کنم. تابنده باشید به مهر و قلمتان تابان

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا