🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شاخه ای در بسترم جوانه می زند
پای آبی که با سیب
بهار می آورد!
…
گوشه ی خانه، سر گردانی و
دهانت بوی کوچه و الکل می دهد!
شب هست و دیوانه آنسوی پنجره
علف را آتش زده و این سو
در دودی سنگین، اتاق به آیین نیاکان ام
گیچ می خورد در رقص سماء اش
و دیوی زاده میشود درونِ شعر
به من اگر بود
آبادی را
ستاره اگر مانده، در زمین اش
آویزان می شدم به آسمان اش
تا زنانِ جا مانده ، راه پیدا کنند از خانه!
گریه بی دلیل می آید
گاه خنده هم
گرسنگی، خواب و هزار درد دیگر هم
و البته گرگ!
او هم، بی دلیل می آید
/ و دندان هایش بی هراس از زوزه ی من
سر قربانی اش را می کَند
دیده ام که می گویم! /
اما من با دلیل آمدم
و اصرار دارم این متنِ چسبیده به سقفِ دهانم
شعر هست
:چاقو به یک سیب کُند نشد، سیب دیگری باید
تا غلاف شود، اگر شود!
جنگلبان! به رسم هر شب هرس میکند روز را
خدایا، بهشت ات را در من بمیر!
در همین لحظه ی سطر.
:همه می دانند اینجا، چارپایه برای نشستن نیست!
هر غروب تا سپیده
حلق آویزم از تماشایِ مرگ!
سیبِ بریده از شاخه
ماهِ خونین شد به هر خانه!
_________
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
دی 11, 1401
درود بر شما جناب حسنلو گرامی
با احساس سرودید
زنده باشید
🙏👏👏👏👏💐
پاسخ
دی 11, 1401
سلام و درود و خدا قوت
پاسخ
دی 12, 1401
سلام و درود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در پناه خدا 🌿👏👏👏🌹🌿
پاسخ
دی 12, 1401
سلام بر جناب حسنلو
زنده باشید
پاسخ
بستن فرم