🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تصادف

(ثبت: 252425) آبان 3, 1401 

 

ناگهان: از داخل جمعیت فریاد می کند
تو که همیشه ی خدا دیر می رسی!
برای چه این همه جیغ می کشی؟

همه چیز در نهایت، تمام نمی‌شود!
گاهی کنار همین خیابان تمام می کند
گاه روی تختی که خوابیده ای
زندگی! هست دیگر
چه می شود گفت
با دهان هر شکوفه جار بکشد:
من تنها شاخه ی این درختم که
وعده ی سیب می دهد !
تو برای سلامتی اش آش نذری بساط می کنی!
به نیت حوری و شراب و گناه، تمام لحظه های باغ را
مجبور به ترک «بهار» می کنی!

دورتر از ناگهان: شب هست
و کمی هم سکوت می وزد
مرگ چون دزدی به خانه می زند
و ما تا برسیم _ که در خواب هم نمی رسیم!
چیزی هست که دیگر در جایش نیست!
چیزها را یک جور نمی برد
مثلن پدر بزرگ را یک جا برد
اما مادرم را
( آن اواخر چون شکسته بود
با احتیاط ذره ذره برد و برای شب آخر
اندازه اسمی ازش مانده بود در گوشه ی تخت
گفت: به زحمتش نمی ارزد! همان‌جا خطش زد
و بجایش مرا پای تخته برد!)
زندگی! هست دیگر
چه می شود گفت
جلوی هر صبح نذری بدهد
تو مثل همیشه شلوغش می کنی
که من کاسه ی داغ تر از آدمم
که من دهانم هنوز پای آشی ایستاده
که از دست خود حوا خورده ام!
که من… تو چی واقعن؟!

تولدِ ناگهان:
با شیطنتِ عشق
پرده از دست پنجره روی تخت افتاد
و خانه ای گریه کنان در وسط شادی روی دست و پا افتاد
خانه ای خنده کنان! در میان آزادی روی پای خود به راه افتاد!
حالا در گوشه کنار شهر خاک می خورد
زنگ می خورد اما
کسی نیست در را باز کند!
زندگی! هست دیگر
چه می‌شود گفت مثل درخت
همین جور برای خودش راست راست ایستاده
و از خیابان، کنار نمی رود!
که ناگهان جیغ می کشی: ترمز بریده ام
ممنون میشوم اگر کمی هلم بدهید!
شدیدن تصادف لازمم!
فقط تنها مسئله این است
آمبولانس چرا مثل همیشه دیرتر از همه می رسد!

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. جواد مهدی پور

    آبان 3, 1401

    درود بر شما جناب حسنلو💐🙏

    • مهدی حسنلو

      آبان 4, 1401

      جناب مهدی پور خیلی خوش آمدید

  2. سیاوش آزاد

    آبان 3, 1401

    سلام
    بر جناب حسنلوی عزیز
    موفق باشید

  3. طارق خراسانی

    آبان 3, 1401

    چیزی هست که دیگر در جایش نیست!
    چیزها را یک جور نمی برد
    مثلن پدر بزرگ را یک جا برد
    اما مادرم را
    ( آن اواخر چون شکسته بود
    با احتیاط ذره ذره برد و برای شب آخر
    اندازه اسمی ازش مانده بود در گوشه ی تخت
    گفت: به زحمتش نمی ارزد! همان‌جا خطش زد
    و بجایش مرا پای تخته برد!)

    سلام

    گفتم نکند سرکاری ست، لذا
    با حوصله از اول تا آخر را خواندم

    جالب بود…

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏🌹🌿

  4. نسرین حسینی

    آبان 6, 1401

    درودها برشما جناب حسنلو عزیز همچون همیشه زیبا بود

    قلمتون ماندگار 🌺🌺❤️❤️

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا