🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نشسته ام … ز فراقت ، آه می بافم
به فصل سرد خیالت ، کلاه می بافم
کلاف گمشده ام در تب خیالی گنگ
ببین به شال سپیدت ، سیاه می بافم !
شبم به صبح نگاهت ، ستاره می چیند
پلی به قصد رسیدن ، به ماه می بافم
غبار فاصله رفته به چشم ، می سوزد
طناب حوصله پوسیده ، راه می بافم
به وسوسه خیالم به سوی لبها رفت
شبیه آدم و حوّا ، گناه می بافم …
ز سوز سینه ی شاعر خبر نداری هان؟!
وطن گزیده به شعرم ، پناه می بافم
به لمس گونه ات اینجا ، خمار می مانم
نشسته ام به امیدی ، که گاه می بافم ..!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
تیر 21, 1400
درود بر شما
عالی بود
قلمتان سبز💐
پاسخ
تیر 22, 1400
درود مهربانو
عالی حضور و نگاه سبز شماست
مانا باشید 🙏🌱🦋
پاسخ
شهریور 16, 1400
درود عالی بود
پاسخ
شهریور 23, 1400
پاینده باشید 🙏🦋🌱
پاسخ
بستن فرم