🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بی وجودت پیکر خاکی دگر جانی ندارد
دردمند عشق دیگر هیچ درمانی ندارد
آتش عشقت به جان و دل فکندی با سعادت
عزّ عالم بر وجودم نقش پایانی ندارد
روی آوردم به عشق خاکیان بی سر و پا
گر چه فهمیدم که عشق خاک سامانی ندارد
محفل نور است هر جا بنگری معشوقه جان
عشق جانان سایه یِ پیدا و پنهانی ندارد
اختیار از دست دادم عشق رمز کار بگرفت
اختیار من دگر بر عشق فرمانی ندارد
ناز کردی بر من و نارم گرفتی ناز نازان
غمزه عشقت دگر بر غیر بنیانی ندارد
صادق الوعدی که غیر از دوست دیگر من ندارم
هر چه دارم از تو دارم دیگران جانی ندارد
عشق حق در سینه ام هر لحظه نقشی آفریند
وصل جان هر لحظه گوید سینه برهانی ندارد
والی عشقم چه می خواهم رهایی از دو عالم
هر چه خواهم هر چه گویم عشق آسانی ندارم
ولی اله بایبوردی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم