🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 از کتاب آتشفشانِ ناز -3

(ثبت: 223296) اسفند 13, 1398 
از کتاب آتشفشانِ ناز -3

 

در انتظار آمدنت جمعه ها گذشت
رفتند جمعه ها و چنین عمر ما گذشت

عمری که نام دوست بر آن است یاد باد!
یادش به خیر! در طلب دلربا گذشت

دنبال ردّ پای تو بودم. تو شاهدی
شادم ازین سؤال که: عمرت کجا گذشت

رخسار باصفای تو، یارم نشد؛ ولی
عمرم به شوق بوی تو، بس باصفا گذشت

جانا! عجیب نیست به وصف صفای تو
آوای خوش نوا، گر از این بی¬نوا گذشت

یارا! گذشت کن ز کم و کاستیِّ صبر
این کاسنیِّ صبر چه پر ماجرا گذشت!

من ادّعای صبر دروغین نکرده ام
دیگر بیا که کار دل از ادّعا گذشت.

سرشارم از شراره و با شعرهای زار
آواروار می شکنم زار و بی قرار

آواروار می شکند دم به دم ز غم
دیوار پایدار صبوریّ استوار

دیدار یار، یار و قرارم نمی شود
باران پر ستاره! دوباره ستاره بار

باران پر ستاره! پرستار جان من!
بر پنجه های دوری یکتا، شدم دچار

پا، خسته؛ دیده، بسته؛ دلم هم شکسته است
جان، مستِ مست و، دست، تهیدست و، سر، خمار

کارم ترانه های فراقت سرودن است
با اشک آشکار برای تو دلشکار!

پروازِ راز ـ رازِ پرستوی دلنواز
آواز، ساز می کند از راز انتظار

رخساره ات هزار نگار است. دیگر است
دستم به دست دوست. مرا مست کن نگار!

ای ماه چارده! که دچار تو شد دلم
یک دم بیا به بستر بیمار بی قرار

من دوستدار دوست ام ای دوستدار دوست!
ای دوست! دوست را به حق دوست، دوست دار.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: یکتای روزگار

آری، برای یار، بیاری برای یار
یاریّ و دوستداری و زاریّ و انتظار

رخسار دلشکار، به کار و کنار من
ای «وقت ناشناسِ سمج اشک ها!» کنار

دست نوازشی، سرِ احساس دل بکش
بسیار بی قرارم و بسیار بی قرار

یارا! بیا، بیا و بیارا به یاری¬ات
یارانِ بی قرارِ غمت را دمِ بهار!

صد شکر، آشکار شکارت شدم. چه غم
شیدا شدم ز شادی دیدار دلشکار

دل بر جمالِ دلبرِ نادیده بسته ام
چون آشکاربرده دلم عشق روزگار.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: نوبهار

خیلی به جان، هوای شما داشت نوبهار
شیداییِ مکاشفه می کاشت نوبهار

عمرش به خوشه های وصال تو قد نداد
بسیار آرزوی ثمر داشت نوبهار

افسوس! عطرِ میوه ی روی تو را نچید
دست از شکستِ زلفِ تو برداشت نوبهار

درد فراق را که دمی بر نداشتی
جز مهربانیِ تو نپنداشت نوبهار

بر خاکِ جان بهانه، «گلِ لاله» را نوشت
آن گونه پرچمِ طرب افراشت نوبهار

گرمای دلنوازِ پُر از میوه های لطف!
یادی نما از او که نظر داشت نوبهار.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: چشم به راه

بردند و می برند زدل، صبر و حوصله

دلتنگی و دلالت و لنگیّ و فاصله

من کی گلایه از دل دلدار کرده ام؟

وقتی که نیست این دل بی باده، یک دله

دل، پابرهنه، چشم به راه دو دست دوست

در فکر توست، بی غم از این پای آبله

جشن خیال وصل در این باغ چلچراغ

آغاز چلّه ای ست چو رفتار چلچله

خوب من است آینه ی اهل «هَل اَتی»

میراث دار هاله ی نور «مباهله»

نام تو و مرام تو و جامت ای نگار!

افکنده در دل و سر و جان، شور و غلغله

لطف غزل برای من این است ای لطیف!

پوشد ز لطف چشم تو اندام دل، صله

وقتی گذر کند شب آرام ساحلی

دریای وصل می رسد و موج هلهله

دل را نخواه تا که به دست تو بسپُرم

جانم بخواه تا که ز جان گویمت: بله.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: می¬آید او

فردا، نگار می رسد از راه دور عشق

شب، ذوب می شود ز تماشای نور عشق

فردای خوش، خوش است که خوش می شود بهار

به به! بهار جلوه گر نوظهور عشق

وا می شود امیدِ ستمدیدگانِ هِجر

مرگ ستم رسد ز غریوِ غیور عشق

خوش می شود غزل ز غزلگاهِ آن نگاه

شیرین  شود جهان ز تماشای شور عشق

می آید و نگاه تماشایی اش لطیف

آسوده می شود نِگهِ ناصبورِ عشق.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: حُسن تو

ای حَسّ ِتازه! تازه تر از نوبهار حُسن!

لطف طراوت تو پر از انتشار حُسن

ای ایستاترین ز همه در یگانگی!

بنشین کنار من که نشینم کنار حسن

حُسن از کتاب حُسن تو، حرفی شنیده است

ای حرفِ حُسنِ دلبری ات افتخار حسن!

از شب به روز، پل زده با شوق دیدنت

ای دیدنی ترین! نگه روزگار حسن

شد بخت، یار حسن و، شد آن حسن، یار بخت

مدیون التفات تو شد بختیار حسن

خوب ای تو آنچنان که ندانم چه خوانمت

دلجوترین قرار دل بی قرار حسن!

راحت، غزال شوق مرا می کنی شکار

کار آشناترین غزل آشکار حسن!

تا آمدم به اوّل راه نگاه تو

نامم نوشته شد به سراپای کار حسن

دیگر بدم می آید از آن شوکت بَدَل

زیرا به دل زدم صفت دوستدار حسن

وقتی گلِ نگاهِ تو از غنچه می دمد

اجبار عشق می چکد از اختیار حسن

دل را دچار عشق خودت می کنی چرا؟

تا با سخاوتت شود او هم دچار حسن

شب های انتظار دل آید به سر اگر

از اسب انتظار نشیند سوار حسن

مهمان باغ سرخ تو گشتند دوستان

یک بار هم به ما بنما لاله¬زار حسن

ای چشم! دست و پا کن و، دل را سری بزن

کام لب تو بر رخ زلف خمار حسن

گفتی برای غفلت ما گریه می کنی

قربان چشم های گلِ اشکبار حسن

دیدم هزار حسن ای و زیباتر. آمدم

تا این که یار حسن تو باشم نگار حسن!

حسن تو می برد دل و دینم. چه گویمش؟

جز این که گویمش: دل و دینم نثار حسن.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: نمی¬شود

خستَه م. بیا که بی تو غمم کم نمی شود

بسیار میل روی تو دارم. نمی شود

هم حال هست و هم غزل و هم زلال اشک

بی تو دلم به همهمه مرهم نمی شود

ای اشک ها! به فکر چه هستید؟ بنگرید

این داغ آتشین که به شبنم نمی شود

دل را سیاه کرده ام از توده ی گناه

امّا نه این که شسته به زمزم نمی شود

در غیبت ای هنوز؟ دلم بیش از این نسوز

چشمم بر آن جمال تو محرم نمی شود؟

هم عشق را کشاندم و هم عقل را به راه

این، همنشین او نشد. آن هم نمی شود

یک عالم عشق را به تو تقدیم می کنم

شرمنده ام که شأن دو عالم نمی شود.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول
نام: به جام هنرمند می زنم

از گریه، خسته هستم و لبخند می زنم

بر چشم خسته، پلک غمین، بند می زنم

نیرو نمانده. دوری ات ای جان نفس! بس است

شور غزل به زخم جگر بند می زنم

وقتی مجال نیست که بینم جمال دوست

حال خیال و خال تو پیوند می زنم

این چندمین امید مرا بی ثمر نکن

شرمنده ام که دم ز غم چند می زنم

خوش می شود شکوفه شکوفا، بهارمست

تا نام تو، به جام هنرمند می زنم.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: تا درگه قبول

در انتظار یار گلم روزگار رفت

شادا به روزگار که در انتظار رفت!

غم نیست زانچه رفته و از آنچه می رود

امّا چرا قرار دل بی قرار رفت؟!

بگذار ای قرار! قراری. صفا بیار

بنگر که بردباری ِ بس استوار رفت

یا صبر دیگری بده یا مژده ی وصال

دیرینه پا شکیب غم ماندگار رفت

من زیر بار منّت یارم نه غیر یار

زیرا نمی شود همه جا زیر بار رفت

این افتخار من که به راه تو رفته ام

تنها نه من. تبار منِ دوستدار رفت

با اختیار خود به تو مجبور می شویم

این جبر نیست گرچه ز دست اختیار رفت

نقش خیالت از سر حالم برون نبرد

هر نقشه ای که در غم دوری به کار رفت

چشم خمار آن گل نرگس ندیده، دل

از دست من رهید و به چشم خمار رفت

پرواز با شکوه دلارا پسند شد

وقتی که دل، به مهر و وفایش دچار، رفت

عطری بهشتِ جلوه خدایی! تو خوش بمان

گر من ز دست رفتم و دیدی غبار رفت

تا درگه قبول تو جارو کند غزل

تا سوی گل، تغزّلِ درد آشکار رفت.

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات (= مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول) نام: شرمنده¬ام

شرمنده ام. برای تو کاری نکرده ام

یارم شدی تو. من به تو یاری نکرده ام

جوبار گریه بودم و جاری به شوق تو

دیگر کدام چشمه که جاری نکرده ام؟!

ای ماه چهارده! دمی از ابر سر بر آر

اشکم مگر ستاره نثاری نکرده ام؟!

من در کنار روی تو، دور از تو بوده ام

چون دوستیِّ غیر، کناری نکرده ام

نزدیک بوده ای تو و دور از تو بوده ام

دورت نگشته، شعله سپاری نکرده ام

در هر غزل، نشانی راهت نهفته بود

آخر چرا نشانه گذاری نکرده ام؟!

بیچاره من که بلبل باغ خزان شدم!

بی میوه مانده شاخه و، باری نکرده ام

گفتند: چلّه ای برو در راه وصل دوست

صد چلّه هم گذشت و خماری نکرده ام

افسوس! آه! چشم تو می دید روی من

بیچاره من! دل آینه کاری نکرده ام

از لحظه های بی تو، دلم لحظه ـ لحظه سوخت

چون لحظه ـ لحظه، لحظه شماری نکرده ام

من زار و خسته ام. رمق زاری ام شکست

بگذر اگر ز هجر تو، زاری نکرده ام

در کاروان حسرت وصلت، مسافرم

کاری بکن عزیز! که کاری نکرده ام.

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها 11 
  1. ولی اله بایبوردی

    اسفند 13, 1398

    کی خواهد آمد

    نیست معلوم

    چشم انتظار راه هدایت …

    سلام و درود

    اجرتان با امام همام

    دستمریزاد

    استاد ارجمند جناب رضاپور عزیز

    تقدیمی : 🌷

    دست خالی ، توشه راهی لا مرا
    با خماری سر ،چه کاری ای خدا

    روح خواهد تا دمی ، مستی کند
    گر شرابی هست خرجی کیسه لا

    ولی اله بایبوردی

    13 / 12 / 1398

    🌺🌺🌺💐🌺🌺🌺

    • محمدعلی رضاپور

      اسفند 13, 1398

      سلام و درود و سپاس
      جناب بایبوردی بزرگوار
      🌺🌺🌺💐🌺🌺🌺🙏

  2. سیاوش آزاد

    دی 13, 1401

    سلام طیب الله
    دنبال رد پای تو بودم تو شاهدی
    شادم ازین سؤال که عمرت کجا گذشت
    در اوزان مختلف ید طولایی دارید
    کتاب آتشفشان ناز در بازار موجود است؟ و آیا منحصر در قالب های کلاسیک است؟

    • سلام
      خواهش می کنم.
      صاحب لطف اید.
      سال 94
      پنج عنوان کتابم را در انتشارات سخنوران تهران به چاپ رساندم که تعدادی از نسخه ها را فروخت اما اکنون نسخه ای از آنها ندارد اما چند ده نسخه از این کتاب ها نزد خودم هستند و قابل عرضه به خواهندگان.
      و اما توضیحات مختصری درباره ی این پنج عنوان کتاب:

  3. 1- آتشفشان ناز:

    موضوع کتاب آتشفشان ناز، درباره ی حضرت مهدی و در بیش از 220 صفحه و در دو بخش نثر و شعر است.
    بخش نثر، داستانی طولانی در حدود 80 صفحه و دارای 14 قسمت است و بخش شعر هم بیش تر در قالب های متنوع شعر سنتی است و اندکی هم شعر نو دارد.

  4. 2. تا کهکشان ها:

    فرهنگ واره ای در شعر آیینی است در 180 صفحه و بیش تر در شعر سنتی بویژه غزل.
    در آتشفشان ناز،
    برای هر یک از چهارده معصوم بزرگوار، اشعاری در موضوعاتی مثل ولادت، شهادت (بجز حضرت مهدی که در قید حیات دنیوی هم هستند) و عرض ارادت آمده است و اشعاری هم دارد درباره ی برخی امامزادگان خاص مثل حضرت معصومه و حضرت عبدالعظیم و… و برخی مناسبت های دینی و مذهبی مانند ماه های رجب، شعبان و رمضان و موارد این چنینی.

  5. 3_ صفای محمود:

    یادواره و خاطره نگاشته ای درباره ی رزمنده ای سرفراز از نزدیکان مان
    در دو مقوله ی نثر و شعر و دارای 150 صفحه.
    در نثر، خاطره ها و مطالبی مربوط به ایشان آمده و در اشعار _ که عموما سنتی اند_
    موضوعات عرفانی و نیز عاطفیِ مرتبط با ایشان گنجانده شده اند.

  6. 4_ نورباران:
    در عرفان و در حدود 80 صفحه و در دو بخش سروده ها (سنتی و نو)
    و نگاشته ها (چند داستان کوتاه)

  7. 5- نورا_ نُوینِستان:

    در بیش از 80 صفحه و دربردارنده ی نوآوری هایی در ادبیات پارسی و انگلیسی همراه با نمونه های شعری
    به علاوه ی دو بخش مستقل در شعر(سنتی و نو) و نثر (چند داستان کوتاه).

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا