🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
کرده ام گم من ورایِ خویش اصلِ خویش را
می دَرَم خود را که یابم رازِ جعلِ خویش را
خویشِ خویشِ من سراپا عشق بود و اهلِ دل
خود به گردن می نهم آهسته قتلِ خویش را
همچو نی مینالم از سودایِ دل ای خویشِ من
شب که شد زاری مکن، خود کرده عزلِ خویش را
میزند دستِ زمان چوب حراجی بر دلم
برده ام شاید که خویشم کرده حملِ خویش را
روحِ سرگردانِ من هر جا بخواهد میرود
دیده ام عمری به چشم خویش رَحلِ خویش را
«بزم سازانِ جهان می از سَبویِ پر خورند»
من به عشقِ خویش از پیمانه عقلِ خویش را
سید عرفان جوکار جمالی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
خرداد 31, 1402
درود بر شما
در پناه خداشادکام باشید
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🍃
پاسخ
بستن فرم