🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم
همان گاوی که در زندان تقدیرم نگهبانم
نه حس زندگی دارم نه میل صحبت از تغییر
فقط می بارد از چشمم شرار ِ روح ویرانم
هنوزم، جای پای آسمان ، در قلب من جاریست
ولی مانند جوی فاضلابی ، در خیابانم
درون دوزخ تکرار خود آبستن رنجم
شبیه شاخه ی پژمرده و ، بی ریشه می مانم
اگر روزی درخت تشنه ای حال مرا پرسید
بگو همسایه ی باد و غبار و گُرد و طوفانم
نجاتی تازه میجویم به چاهی تازه می افتم
همانند تمدن های رفته ، رو به پایانم
شاعر: ابوالقاسم کریمی
با تشکر از شاعر گرامی علی معمومی
من آن شمعم که میسوزد دمادم رو به پایانم
چنان بادی که در صحرا به هر سوئی گریزانم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
شهریور 1, 1402
من ادیب نیستم که نقد کنم اما این شاعر جوان دارای روح حساس و طبع روانی دارد .عیبی که دیدم شعر امروز باید فریاد کاوه وار زند و نشاط مبارز بودن را جاری سازد
مانند این نوشته که البته محتوای فرهنگ دوستی ،پویایی،مهر ایرانی و انسانیت را القا میکند
منم آن کاوه و بابک که بر ضحاک می تازم
منم آزاده ای نیرم که از پشت دلیرانم
اگر چه زخم ها بر تن نشسته زار و رنجورم
قوی چون، رستم ،رها چون مرغ طوفانم
سخن آهسته میگویم به نرمی همچو ابریشم
ولی دشمن ستیز ی عاشق فرهنگ ایرانم
اگر چه در قفس میسوزم و نابود میگردم
تهی دستی،شکسته دل ،به گوهر لیک انسانم
پاسخ
مرداد 28, 1402
اگر روزی درخت تشنه ای حال مرا پرسید
بگو همسایه ی باد و غبار و گُرد و طوفانم
سلام
بسیار زیبا بود
پاسخ
مرداد 28, 1402
بسیار زیبا بود 💐
پاسخ
مرداد 29, 1402
سلام
خود شعر زیباست اما روبنای شعر تعریفی نیست تعدد حروف ربط، کلمههای پر کننده وزن، و گاه حشو در این موارد شعر نیاز به ویرایش و احتیاج به تجدید نظر دارد
پاسخ
شهریور 5, 1402
دراندیشه گرفتارم رهایی سخت دشوار است،،دلم رنجور از این وضع ببین جسمم چه بیمار است
پاسخ
بستن فرم