🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
جانم به لب آمد، و نشستم گله کردم
نفرین به تو و بانی این فاصله کردم
رنجیده شوی از من مجنون گله ای نیست
بد بودی و یک عمر تو را حوصله کردم
هی سوختم و ساختم و حیف دوپا که
در راه غم عشق تو پر آبله کردم
من رفته ام از دست امیدی به شفا نیست
بیهوده فقط دور سرت هروله کردم…
من شهر رها گشته ی دور از گسل اما
بدجور خدایا هوس زلزله کردم…
#محمد_جواد_منوچهری
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):