🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
زنی در قلب من زنده است
و زنی در چشم من مرده
نظاره ای نیست
و ادامه میدهم تو را
شعر از اینجا
دچار قهوه می شود
و من دچار رنج
در این حوالی بی حد
که فراخش را دور میزند آدم
کجاست سیبی
که بیم سیلی ش نیست!!
من تمام این سالیان بی سهم را
واژه دندان زدم
شک از اینجا دچار پرده می شود
و کفر دچار نارنج!!
دست بر گیس تو برده ام ،رویا را
آدم اینجا می تواند مبهوت شود
عطری میان شب زلف تو بود
چشم بر خورشیدواره ها بستم
مبادا که تاریکی در خاطر خسته ی من دود شود
مرا حرمت آبی عطر بابونه ها کافیست
همیشه دیر به سایه ها رسیدیم
کتاب ها را پیش از ما نوشته بودند
مبادا که از هوس بریل لب های تو
چشم چه میدانم ها کور شود!!
زنی در حاشیه ی خواستن زنده بود
و زنی در خیابان خدایان مرده است
قهوه ی شعر تمام شد
و رنج حلاج همچنان باقیست.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
تیر 3, 1403
سلام.
بابونه ها سفید هستند
اما عصاره ی عطری که از آنها گرفته میشود
آبی ست،و کم کم زرد میشود.
جالب بود.ممنون
پاسخ
تیر 4, 1403
درود و خوش آمدید🙏
پاسخ
تیر 3, 1403
رد غباری تیره
روی هوای تسکین جا مانده است
به گمانم که گم شده ام در هوایی که حوالی تو نیست…
خواندنی و همیشه ماندگار♥️⚘
پاسخ
تیر 4, 1403
درود و خوش آمدید،چنان همیشه با مهر خواندید،روزگارتان نستوه و لحظه های تان به کام.
🌹
ای عجیب تماشایی
بر مقصد چشمانت
هزار شب ،بی سقف است
هزار سبد ،بی ماهی
پاسخ
تیر 3, 1403
همیشه دیر به سایه ها رسیدیم
سلام
درودتان 🌹
پاسخ
تیر 4, 1403
درود جناب خراسانی
خوش آمدید و سپاس گذارم 🙏💐
پاسخ
تیر 6, 1403
سلام داداش گلم
زیبا بود و قابل تامل
از اینکه گاهی می آیی و ما را مهمان عطر بابونه های شعرت میکنی سپاس
باشی و بمانی و بتابی به مهر❤🌹
پاسخ
تیر 6, 1403
درود بر رسول عزیز و مهربان
قابل دیدگان شما نیست
ارادت همچنان باقیست 🌺
پاسخ
بستن فرم