🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بیگانه در شهر

(ثبت: 228979) تیر 16, 1399 

 

من بیگانه ام در این شهر
من دلم می گیرد
از این شهر شلوغ
در احاطه نیرنگ ودروغ
من می ترسم
از این کهولت بی بلوغ
از سنگینی بار کودکان کار
من می ترسم
از این سرنوشت شوم وسیاه
دستهای کوچکش
بوی باروت می دهد
پسرک گل فروش سر چهار راه
***************************
من دیدم
در این شهر
پیرمردی مهاجر
به تملک سطل زباله ی منزجر
در نیمه یک شب سرد
در جدال سگی ولگرد
در ترحم یک نگاه
به باد می داد
ذره ذره غرورش را
**************
وجوانان اعتیاد
در استیصال بیداری وبیداد
مفلوک و خموش
خموده و مدهوش
سر به گریبان
همیشه
در نعشه مرفین
در توهم شیشه
*****************
دیدم من
در این شهر
یک زن
هفت قلم بزک کرده خویشتن
شوخ چشم وساده
در هجوم اشارت انگشتان عابرین پیاده
در دلش زخم هزاران درد
به التیام
محبت گدایی می کرد
*******************
من می ترسم
از این ترقی خام
از این تجدد بد فرجام
از این ترسهای ناتمام

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

نظرها
  1. سلام و درود
    در پناه خدا

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا