🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تاوان
ای عشق! تاوان گناهم را ندادی
سرمایه ی عمر تباهم را ندادی
دل را بدنبال خودت هرسو کشیدی
تضمین کار اشتباهم را ندادی
در گیر و دار قصه ی دلدادگی ها
صبر مرا بردی و آهم را ندادی
من پادشاه مرز و بوم درد بودم
تاج از سرم بردی کلاهم را ندادی
صد کوه امیّد مرا بر باد دادی
با خرمنی از گندمم کاهی ندادی
در آتشی با دود اسپندم نهادی
یک بوته از مهرگیاهم را ندادی
جامانده ای بین ندانم های خویشم
سر رشته ای از راه و چاهم را ندادی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
دی 7, 1401
من پادشاه مرز و بوم درد بودم
تاج از سرم بردی کلاهم را ندادی👏👏👏👏سلام و درود
پاسخ
دی 7, 1401
سلام و درود
غزلی زیبا از دوست شاعر گرانمهرم خواندم
در پناه خدا🌿👏👏👏👏👏👌🌿
پاسخ
دی 7, 1401
درود بر شما استاد معصومی گرانمهر
چقدر زیباااا
لذت بردم از شعر پاکتان
درود های فراوان نثارتان
💐🌿🙏🙏👏👏👏❤️❤️
🙏🙏🙏🙏🙏
پاسخ
دی 7, 1401
بسیار زیباست
سلام و عرض ادب
شاد باشید💐👏💐
پاسخ
بستن فرم