🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بگفت قال بگفتم چه گشته می ترسم
در این زمانه ز آینده و گذشته می ترسم
بگفت مهر تو بر دل نشست چشمم گفت
عزیز ز هرچه بر ان دل نشسته می ترسم
بترس تا که بترسم ز کاخ بی بنیان
به جد ز مزه و رنگ انار بسته می ترسم
به ظن عشق زلیخا نمی شوم یوسف
ز مسجدی که درش نیز بسته می ترسم
به هر دری که ورود است هست خروج
من از دری که ندارد دو دسته می ترسم
من از رفاقت یک صید با صیاد
اگرچه صید از آن دام رسته می ترسم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم