چو عشقت در دل این سینه بی کینه جا دارد
دلم صدها تمنا زان نگاه دلربا دارد
نگاهم کن عزیز من که چشم من به چشمانت
حکایت ها به مشتاقی یار آشنا دارد
به عشوه رو مگردان از من ای ماه پری پیکر
تماشای تو در هر حال خوب است و صفا دارد
به سر گرداندن ات می بینم آن لب های شیرینت
هوایی خوش برای بوسه های بی هوا دارد
به افسوس لبانت می دهم جانم ولی آن لب
بگو آیا سر پس دادن جان مرا دارد؟
ز عشقت بوسه ها از دور می دادم که می دیدی
ببین مهدی به کار بوسه با تو ماجرا دارد
گذشتی و نکردی اعتنا بر حال مشتاقی
ندارد عیب و جان جور تو را بر خود روا دارد
« مهدی رستگاری »