🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من به تنهایی خود داشتم عادت.
که تو از فاصله ی دور نزدیک شدی.
اندکی مکث نمودی و کمی عشوه و ناز.
و چه آسان دل دیووانه ی ما را بردی.
خنده ای کردی و دل رفت ز دست.
دل دیوانه ی ما نبود تاب دگر.
خنده ات بر لب خشکیده ی ما جانی داد.
عشوه ات وای نگو. دل به تب و تاب افتاد.
مرز تنهایی من با نگهت ویران شد.
کاش میشد ته تنهایی من پایان شد.
امین غلامی (شاعر کوچک)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم