🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آدم، خاکی بود و بسی نم
کاندر دلش، مهر بود و نمی غم
گر روزی از روز جزر آمد و مد نشود
کشتی زندگی اش بر آب جاری نشود
وی نداند گر غمی در دل نباشد
دریایی برای راندن کشتی نباشد
خنده باید کرد تا آب دهان جاری شود
اشک باید ریخت تا نمک، واسطه جریان شود
گر مَردی، بر سخن دگران تکیه نده
گریه کن، به خودت فرصت یک خنده بده
با کمی جنبش و رقص کشتی ات را بتکان
فرمانده کشتی شو، جزر و مد را بِنَهان
هرچیز و همه چیز محو خواهد شد
آن روز یا شب؛ کشتی، غرق خواهد شد
پس چند نفسی از قفست آزاد کن
تا هستی و هستند، دریا حاصل کن
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
آذر 22, 1402
سلام خوبن شعرات باید ولی وزنش رو اصلاح کنی. مصراع اول ۱۲ بخش(هجا) باشه. باید مصراع دوم ۱۲ ریخش باشه
پاسخ
بستن فرم