🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 حسرت این آبادانی به هیچ آبادانی شبیه نیست!

(ثبت: 254539) دی 14, 1401 

 

نمی دانم
مواظبِ همسایه ای باشم
که
سایه اش درکودکی پیرشد
یا مدیونِ سایه ی دیواری که
دیروز
در کوچه های ما به حسِ تازه ای رسید
خانه هزار نصف از نیمه دارد
و نیمه ی دیگرش یک تشویش است
که
چشم های سال را
به جنگ فصلی از ماه می بَرد
من عاشقِ واژه ای هستم که
خودش را دریک کنفرانس مطبوعاتی خبرنگارمی¬کند
و تمامِ خبرها را درستونِ زمان منتشر می کند
بر گونه های گریه
ارتفاعِ سبزِ لبخند دیدنی است
و قرمزها
حرفی از یک سطر بودند که
صدای سرفه هایشان بر پیشانی خون حک شد
صدا دیگر نای فریاد ندارد
و سکوت ها را ملالی گر باشد
فقط روزی را به خاطر بسپار که تنها
به خودش نیمه شباهتی دارد
شباهت ازحد که بگذرد
نیمه شباهتی می شود که
به رنگِ ذهن شما نیست
باید شبیه رنگِ خون شد که
از هر قدمی درخواست خودش را دارد
دستِ ما بر روی زنگ که باشد
حرف هایی زنگ می خورند
که زنگ خورده اند!
بگذار کتاب هایی را بیدار کنیم که
بوی یاس های فصل را می دهند
یاس به یأس که می رسد
بی تقصیر است
و هیچ صامتی قرار نیست
علامتِ حمزه را از مصوت ها بگیرد
ما از شکوفه های خیال دل کنده ایم
و تنها
عقل را که سرِ میزِ نارسیس ها می بینم
به آن خودآشفتگی خود پی می برم
آه نگو که می خواهم
تمامِ فرهادهای شعر را عاشق کنم
تا که شاید
معشوق به عشقِ کلمات برسد
یک نامِ مستعار در کم رنگی خودش رنگ می شود
و نقطه سرِخط که می رسد
به تمامِ خطوطِ زندگی پست می شود
من غم های این جنوبِ ویران را
در چهره ی شمالِ شادی نقاشی می کنم
و این یعنی یک نوستالژی دردمند
که
به دردِ خود و دو دچارآمده
حسرت این آبادانی به هیچ آبادانی شبیه نیست!
حتا به آبادی که در میدانِ ویرانی
خرابه های خودش را فریادی از یاد می زند!
فریاد نامِ خانوادگی یاد است
پس بیا تا با هم یادی از فریادها کنیم
و سکوتِ این لبخند را درسخن ها منتشر کنیم
به دست هایی اعتماد کن
که
هزار بارلای انگشتانِ قلم انقلاب کرده اند
به شعرهایی که شنیده می شوند
اما دیده نمی شوند
اعتماد نکن
به اعتمادی که به خودش اعتقاد ندارد
من در چشمانِ خیسِ مرگ
زندگی را می دیدم که می بارید
در هیأت ِیک سپیده به سفیدهایی می رسیم
که
با مشکی های فروردین سیاه پوش شدند
چرا این همه یکرنگی پنهان می ماند چرا؟
چرا کلمات دربافتی خودساخته بر ساخته نمی شوند؟
این سطر به خون خواهی فعل آمده!
و شاعر خوب می داند
شعر در نیستی هایی نیست انگار هست می شود!

 

شعر از : عابدین پاپی(آرام)
از دفترِ شعرِ:
حسرت این آبادانی به هیچ آبادانی شبیه نیست!

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا