🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
امشب از شهر خارج شده ام به دور از هیاهوی و همهمه
قرص ماه کامل است و نگاهی غریب دارد گویی
باد نجوا کنان در گوش شاخ و برگ درختان ناله می کند
نوری بی رمق بر روی فرش زمین می رقصد
گویی من هم می رقصم و تلوتلو خوران قدم بر میدارم
درین سیاهی و روشنی جای پای خود را نمی بینم
من چشمانم سیاهی می رود یا ظلمت شب جریان دارد
سکوتی جان فرسا تمام ذهنم را پر کرده
چنان تلخ و رعب آور که کامم تلخ گشته
چه احساس غم آلودی وجودم را فرا گرفته
پر از خشم ، نفرت ، غم ، اندوهی بی پایان
دائما بر روی صورتم سیلی می زند این باد
گویی بر من خشم گرفته که چنین غوران است
ناگهان دلم بسیار دلتنگ مرگ گشته است
انگار آشنایی که دگر ندارمش می ماند
بیا ای یار جانان بیا ای دلبر من بیا
درین شب که به دور از هیاهوی شهر هستم
درین تنهایی و غربت مرا در آغوش پر مهرت بگیر
کامی از لب هایم بگیر و جانم بستان
بگذار که باد خبر رفتنم را بانگ زند
امشب از شهر خارج شده ام به دور از هیاهوی و همهمه
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
بستن فرم