🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 در سبکبالی و پریشانی

(ثبت: 7021) آبان 11, 1397 

ریشه های بلند و درهم را

بازتاب طلایی ِ خورشید

در ته ِ درّه می سپرد به رود

سطح ِیخ ها شکاف بر می داشت

بامدادانِ تیره – روشن بود

عطر ِ گل های خیس می آمد

دانه هایی که نور می پاشید؛

لای موی سیاه، زر می کاشت

دخترم روی پای من خواب است

دوره ی ابرها و باران ها…

یک زمستان تیره را رد کرد

رازهایی که قلب پاکش داشت

صبح تا شب میان کاغذها

در تبِ تند و  لرز ِ ساعت ها

بازی رنگ و نورِ جعبه ی رنگ

نیل  را… لاجورد… می پنداشت

تا شکوفه شکفت و لاله دمید

 باغ پوشید و نغمه ها سر داد

بلبلی، پای پنجره رقصید

و  زنی… سایه اش به چشم گذاشت

نوری از یک صدای ضمنی بود

درغریو ِ تمرکز ِ امواج

که سبکبال روی رود نشست

یخ شکن شد …

 شکاف را 

برداشت.

#فریبا_نوری 
یازدهم آبان نود و هفت

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. سلام مرسی عالی وتصویر سازی عالی تر

  2. مازیار نژادیان

    آبان 13, 1397

    یخ آب می شود در رگهای من . . .

    با شروع شعر رفتم توی این فضا و خود را میان گره های طلائی نور نشسته دیدم

    چشم دوخته بر صدای خشک شکستن یخ ، صدای جیغ انجماد وقتی ترک می خورد از تابش بی دریغ آفتابی که، نه به شکستن و به شکفتن آمده است.

    شعر فضائی جالب دارد گاه شاعر نه مادر که به گمان دخترک می شود

    دختری که خویش را از زبان مادر بازگو می کند.

    رد کردن پشت سر گذاشتن یک زمستان سیاه و آمدن روزی نو ، آفتابی بلند و هوائی پر از بوی یاس وحشی ، شبدر و اقاقی . . .
    و راز ها که اینک در هیات یکی کلبن پیچیده خود را میان سرخی گل و تیزی خار . . 

    جعبه نور و حوصله های بی رمق ، چشمانی که خواب از آنها ربوده شده

    سقفی که کوتاه تر از دیشب شده ، پنجره ائی که انگار زیر خروار ها جیوه دفن شده کاش لا اقل جعبه های رنگ و نور بی غرض بودند ، بی آزار . . .

    و اما تاریک ترین لحظه شب تنها صدم ثانیه ائی قبل از طلوع خورشید است

    نور ، نور گرما بخش ، نور روشنگر می آید و پنجره رو به طلوع باز می شود

    قناری می خواند و یأس تا پشت کوه های آن سوی ده سراسیمه می دود

    پنداری نه در فصول که در درون هم نوروزی در پیش است

    از آن هنگامه که یخ می شکند

    و سرود زندگی دوباره جاری می شود

    گوش کن !

    می شنوی آوازش را . . .

    دستمریزاد بانو نوری چون همیه لذت بردم از قلم ناب شما

  3. مهتاب دوستان

    آبان 13, 1397

    چه شعر لطیف و زیبایی

    تمام اشعارتان ناب است

    درودتان بانو نوری عزیز

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا