🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دزدی و خیره سری کار تو نیست

(ثبت: 2237) مرداد 26, 1395 

 شعر خوشه ای

گوهر پاک سرشتم، بشنو

نو گُلِ باغِ بهشتم بشنو

تا بدانی که چه می باید کرد

حرف دل را  بنوشتم، بشنو

 

آدمی سخت هوسباز بوَد

بنده ی زور و زر و ناز بوَد

هر چه خواهی ز خدا خواه، بدان

دربِ رحمَت ز خدا باز بوَد

»

کارِ دل کن که دلت بیدار است

جان در آن گوهره ی دادار است

«

گر به جان سر بسپاری بُردی

دل به راهش بگذاری بُردی

جان نگارِ دل و او بیدار است

پی جان گر تو نگاری، بُردی

 

شیخ کوشیده که بیدار شوی

بنده ی درگه دلدار شوی

او ندانسته که با خودسری اش

از رَهِ رفته تو بیزار شوی!

»

کم نئی این بشنو از مستی

از خدا هستی و با او هستی

«

به دلت مهر خدا هست، بیا

عاشق و اهل وفا هست، بیا

گر که بیمار  بود، هیچ مترس

به مُداوا که دوا هست، بیا

 

ماه من منزل درمان طلب است

عشق فرمان و در این ره سبب است

حرف استاد فقط این باشد

اولین شرط در این رَه ادب است

»

علم دین چیست؟ شریعت؟ آری

رَسَی از آن به حقیقت؟ آری

«

از شریعت نتوان روی کشید

کهکشـانی ست ز گل، باید دید

غم رود از دل و سر مست شوی

دوره ی اول درمان که رسید

 

درس اول به طلب خود بشکن

من نئی، روی بگردان از من

منِ تو جان بزرگی ست به بر

که از او شاد بوَد کشورِ تن

»

تفرقه جز به بلا راه نداشت

رفتم این راه و بجز آه نداشت

«

جان به وحدت ببرد پیکرِ تو

عشق، آرام بیاید بَرِ تو

دردِ خودخواهی و بیماری تو

می برد از دل و هم از سرِ تو

 

تازه اینجا تو دگر خواه شوی

عاشقی کارِ تو، دلخواه شوی

خدمت خلق جهان خواهی کرد

این چنیـن بنـده ی الله شوی

»

آخرین حرف دلم این باشد

خدمت خلق مرا دین باشد

«

دزدی و خیره سری کار تو  نیست

تهمت و پَرده دری کارِ تو نیست

عشق ورزی همه کارِ تو بود

پَرپَر بالِ پَری کارِ تو نیست

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):