🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شعر خوشه ای
گوهر پاک سرشتم، بشنو
نو گُلِ باغِ بهشتم بشنو
تا بدانی که چه می باید کرد
حرف دل را بنوشتم، بشنو
آدمی سخت هوسباز بوَد
بنده ی زور و زر و ناز بوَد
هر چه خواهی ز خدا خواه، بدان
دربِ رحمَت ز خدا باز بوَد
»
کارِ دل کن که دلت بیدار است
جان در آن گوهره ی دادار است
«
گر به جان سر بسپاری بُردی
دل به راهش بگذاری بُردی
جان نگارِ دل و او بیدار است
پی جان گر تو نگاری، بُردی
شیخ کوشیده که بیدار شوی
بنده ی درگه دلدار شوی
او ندانسته که با خودسری اش
از رَهِ رفته تو بیزار شوی!
»
کم نئی این بشنو از مستی
از خدا هستی و با او هستی
«
به دلت مهر خدا هست، بیا
عاشق و اهل وفا هست، بیا
گر که بیمار بود، هیچ مترس
به مُداوا که دوا هست، بیا
ماه من منزل درمان طلب است
عشق فرمان و در این ره سبب است
حرف استاد فقط این باشد
اولین شرط در این رَه ادب است
»
علم دین چیست؟ شریعت؟ آری
رَسَی از آن به حقیقت؟ آری
«
از شریعت نتوان روی کشید
کهکشـانی ست ز گل، باید دید
غم رود از دل و سر مست شوی
دوره ی اول درمان که رسید
درس اول به طلب خود بشکن
من نئی، روی بگردان از من
منِ تو جان بزرگی ست به بر
که از او شاد بوَد کشورِ تن
»
تفرقه جز به بلا راه نداشت
رفتم این راه و بجز آه نداشت
«
جان به وحدت ببرد پیکرِ تو
عشق، آرام بیاید بَرِ تو
دردِ خودخواهی و بیماری تو
می برد از دل و هم از سرِ تو
تازه اینجا تو دگر خواه شوی
عاشقی کارِ تو، دلخواه شوی
خدمت خلق جهان خواهی کرد
این چنیـن بنـده ی الله شوی
»
آخرین حرف دلم این باشد
خدمت خلق مرا دین باشد
«
دزدی و خیره سری کار تو نیست
تهمت و پَرده دری کارِ تو نیست
عشق ورزی همه کارِ تو بود
پَرپَر بالِ پَری کارِ تو نیست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):