🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دستار سپید

(ثبت: 6671) شهریور 26, 1397 

آشنای اندوهناک من
آسیاب دیوانه شد 
و 
صدای شوخ چرخ های اش خوابید 

سنگ ایستاده 
کوره راه این جا پیچان است

– پشت پرچین یک باغچه بود که دیگر نیست –

تا چشم کار می کند بیشه است 
کسی در زمین می گردد ؛
میان ماه و ما 

روی سبزه های پامال شده 
روی چمن های به خون آغشته 
– دو شاهین – فریاد سر می دهند 
که : مرگ مجالمان نخواهد داد …

تو دل کوه را نیز می لرزانی
بیا که میان بود و نبود 
دستار سپید مردم چشم من 
نگران شب پره هاست 
که پیشاپیش خورشید آواز می خوانند 

– خاموشی میان تپه ها چیز دیگری ست – 

هوای صاف می لرزد 
و گیسوی سبز جنگل 
تر می شود بر دامن خشک من 

– وقت شکار گذشته است –

] ………………. [

زنی با شمایل شمع به صحنه می آید.

چهارم آبان نود و پنج