🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دستارِ سپید

(ثبت: 14538) اسفند 2, 1397 

 

آشنای اندوهناک من!
آسیاب دیوانه شد
وَ
صدای شوخ چرخ هایش خوابید!

سنگ ایستاده.
کوره‌راه اینجا پیچان است …

– پشت پرچین،
یک باغچه بود که دیگر نیست –

تا چشم کار می کند، بیشه است …
کسی در زمین می‌گردد
میان ماه و ما.

روی سبزه‌های پامال شده،
روی چمن‌های به خون آغشته
– دو شاهین- فریاد سر می‌دهند که:
مرگ مجالمان نخواهد داد …

تو،
دل کوه را نیز می‌لرزانی
بیا که میان بود و نبود
دستار ِسپیدِ مردمِ چشمِ من،
نگران شب‌پره هاست
که پیشاپیشِ خورشید، آواز می خوانند!

– خاموشی میان تپه‌ها چیز دیگری ست –

هوای آبیِ صاف و،
گیسوی سبز جنگل
تر می‌شود بر دامن خشک من.
.
.
.
زنی با شمایل و شمع به صحنه می‌آید …

 

 

 

نظرها
  1. اسفند 2, 1397

    پشت نان…
    آسیاب است خانۀ جلّاد!
    قلوه سنگی سست لنگ می خورْد
    همچون دانته…
    از درِ دوزخ امید می سترْد!

    تقدیم به هوای صاف شعرتان
    با سلام و احترام

    🌹🙏

  2. زانا کوردستانی

    اسفند 2, 1397

    درودتان

    زیبا و عالی سروده اید

    دستمریزاد

    👏👏👏👏👏

    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا