🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ذوالجناح

(ثبت: 2580) مهر 16, 1395 

 

آمد به سوی خیمه ها تا بی سواراسب

شرمنده بودوداشت دوچشم اشکباراسب

هی شیهه می کشید که یعنی دلم شکست

هی گریه می نمود چو ابر بهاراسب

وقتی که بر زمین فتاداز زین سوار او

می کوفت سم به خاک،چه بی اختیاراسب

دستان به سوی آسمان  می برده،ناله کرد

می گفت: آسمان! تو ازین غم ببار،اسب

ای اهل خیمه گشته ام من شرمسارتان

می گفت :بانگاه خودآن شرمساراسب

کی دیده روی نیزه یکی آفتاب را

کی دیده آفتاب که باشد سوار اسب

خورشیدرا چودید فرا نیزه می رود

سیاره وار می گشت برآن مداراسب

می گفت:«کاش آن زمان … گردون نگون شدی»

می ایستاد گردش لیل ونهار اسب

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. جواد مهدی پور

    مهر 18, 1395

    درودبر شما

    مأجور باشید

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا