🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 رفت

(ثبت: 269552) اردیبهشت 17, 1403 

رفت
بسکه کوشیدم بیادت لحظه ها از یاد رفت
بسکه یاد از من نکردی لحظه ها بر باد رفت

صد خیابان سکوت از شهر تو جامانده ام
با دل دیوانه ای که با غم و فریاد رفت

آنکه می گفت: “ای عزیز نازنیم از غمت
بر سر شوریده ما هرچه باداباد”، رفت

گفته بودی با سرآغاز بهاران! می رسی
ماه فروردین گذشته و نیمه خرداد رفت

تو چه میدانی از احوالات آن صیدیکه خود
شد اسیر دانه و از خاطر صیاد رفت ؟

کاش می شد تا بدانی عاشقی دیوانه که
هر نفس در پای آن دردانه می افتاد رفت

شور شیرین داری اما کوهی از غم ساختی
گر چه خود دیدی در آخر آنچه با فرهاد رفت

♤♤♤

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    اردیبهشت 17, 1403

    تو چه میدانی از احوالات آن صیدیکه خود
    شد اسیر دانه و از خاطر صیاد رفت ؟

    جان جانان و سخن پرور من سلام

    عالی ست🌹ج

  2. حمید گیوه چیان

    اردیبهشت 17, 1403

    درود مهندس جان
    جسارتا کامنتی که برای جناب خراسانی گذاشتید در مورد ذره را خواندم. اینکه فرمودید ذره از موجودات خداست و نه خود خدا برایم جالب بود. ممکن است خواهش کنم اگر فرصت داشتید کمی مطلب را باز کنید. ممنون از لطفتان.
    البته صرفا یک خواهش است و مصدّع اوقات شریف نمی شوم. هر وقت فرصت داشتید سپاسگزارتان خواهم بود.🙏🙏🙏❤️❤️❤️💐💐💐

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا