🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هنوز در دلِ زارم، غمی گران باشد
برون شود ز دلم گر خدا بر آن باشد
قسم به عشق دلم در خیالِ خدمت بود
که درد آمد و پاداش دل چنان باشد
گله زِ یار؟! عزیزم جنایتِ محض است
که شُکرِ نعمتِ غم ، کارِ عاشقان باشد
رفیق خوبِ خدا از بلا نپرهیزد
به آتش اش بکشانند، در امان باشد
تو ناصحم بَرِ نان باش و من پی دلبر
مرا همین بِه و بِه برِ تو خود همان باشد
به ناتوان تو مَبَر دستِ زور ، آگه باش
خداست دستِ دلِ آن که ناتوان باشد
دلت ز تنگی زندانِ عقل اگر خونست
به بحرِ عشق دل آور، که بی کران باشد
بهار می رسد آخر، کمی تأمل کن
هَزارِ بوسه ی من، گر تو را خزان باشد
مَلول حافظ و من همچو او مَلول از آن
رقیب دلبرِ ما بس عذابِ جان باشد
زِ مَه رُخان نکشد پای خود، اگر روزی
که پشتِ طارقِ سرگشته چون کمان باشد
۱۶ دی ۱۳۹۱
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
تیر 6, 1398
سلام و درودها استاد ارجمند جناب خراسانی دُرنگار
دریای عشق بی ساحل همچون یونسی در شکم ماهی که تمامی آب ها را سیر نمود
… هفت دریای عشق را … که آخر سر ؛ به ساحل دریا انداخته شد …
دستمریزاد استاد گرانمهر🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تقدیم به کاربران عزیز بویژه استاد خراسانی ارجمند ” از مریدی به مُراد ”
دگر چه گویم از این عالَمِ فنا ای جان
چرا ملول ؟ کنم شکر آمدم این جا
از آن مکانِ بهشتی ز باغ رویاها
هدف چه بود برایم چرا شدم مطرود
بهشت زاده ام اینک جهان مرا مأوا
از آن زمانِ نخستین مکانِ خود نالم
چه آرزو که مرا بود بی کران پیدا
به جُرمِ دانه گندم عذاب شد کیفر
زمین نَدامَتِ گاهم بشد شدم تنها
به وضعِ حال کنونی نگاه اندازم
به ناز نعمت این جا تبختری حالا
دگر فراموشی آمد مرا ز ، دی ایام
چه شد مرا ز گذر یوم خود جدا جانا
چه آرزویِ نهان در سرم هویدایی
فراقِ هجر وصال آورد نه یک رویا
حقیقتی که از اویی به جانب اویی
از این دیار به جایی سفر به از دنیا
دگر چه گویم از این عالَمِ فنا ای جان
ز ابتدایِ تولّد به انتهای بقا
ثنای خالق هستی بگوی ای والی
رها ز عالم گردونِ پیرِ خسته ، فنا
ولی اله بایبوردی
06 / 04 / 1398
🌸🌸🌸🌺🌺🌸🌸🌸
پاسخ
تیر 6, 1398
سلام و درود بر بزرگ شاعر پاک
سپاس از حضور بسیار گرم آن حضرت
بداهه های شما خود شاهکارند
محبت شما را تا بمیرم فراموش نخواهم کرد.
در. پناه خدا🌿🙏❤️
پاسخ
تیر 6, 1398
سلام و درود بر استاد خراسانی بزرگ🌹
بزرگوار! در این مدت نسبتا طولانی که افتخار عضویت در این پایگاه ادبی را دارم، بارها از شمیم اخلاق والای شما مسحور شده، خود را به نحوی مدیون شما بزرگوار می دانم که فضل و فروتنی را با هم جمع کرده اید.
پاسخ
تیر 6, 1398
من آدم چاپلوسی نیستم؛ بلکه برعکس، چه بسا به دلیل صداقتم نااهلانی را رنجانده ام؛ چراکه حاضر به تایید دروغین آنها نشده ام و اخلاقم این گونه است که تا عقل و دل یا دست کم یکی از آنها مرا به تایید شخصی نکشانَد، او را نخواهم پذیرفت. درباره ی شما عزیز، عقل، انگیزه ام داده و دل، بی صبرم کرده که به نحوی در حد خود، سپاسی برآن همه نیکی گزارم.
پاسخ
تیر 6, 1398
عنایت شما به شعرای جوان تر، نه تنها این کوچک ترین بلکه به گمانم همه ی اعضای دیگری را که جزء این رسته اند، (بارها) در برگرفته و احترام شما به بزرگان پایگاه، برای مان بارز بوده است و یکی از این سپاسگزاری های شما درباره ی مرحوم مغفور،استاد صباغ کلات بوده است- که هم در زمان حیات و هم پس از آن- ادامه داشته است.
پاسخ
تیر 6, 1398
خلاصه:
با خود گفتم که هدیه ی شاعر، چه می تواند باشد جز شعری در حد خود برای پیشکش؛
و غزلی سروده ام که ان شاالله به زودی تقدیم خواهم نمود و البته اگرچه ران ملخ نزد سلیمان بردن، هنر نیست، شاید آرامشی ببخشد.
پاسخ
تیر 6, 1398
سلام و درود بر فرزند شاعرمخوشحالم شاعری توانا و باسوادی چون شما را در کنار خود داریم.باید از دختر عزیزم خانم پانته آ عسکری بابت خیلی چیز ها تشکر کنم که ایشان با سعی و تلاش خود سایت پاک را محفل شاعران خوب ما کرده آند و ایشان بودند که دو قالب شعری شما را در پاک به ََثبت رساندند.بنده مانند زنده یاد استاد صباغ مسافری بیش نیستم و شاید خدا لطفی کرد. و رفتم.رایت سایت پاک بردوش کسی ست که ایمان قاطع دارم آن را به فضل الهی به اوج خواهند رساند.از احساسات پاک شما کاملا باخبرم خوب میدانم فرزند شاعرم تا چه حد بزرگوار می باشند.از همینجا صورت ماهت ا می بوسم و به جد می گویم کامنت زیبایت خستگی چندین ساله ای را از ذهن و تنم دور کرد. در پناه خدا شاد زی 🌿🙏❤️
پاسخ
تیر 7, 1398
سلام
چه شد مسیر عاشقی، بقلب بینشان رسید
به زورق شکستهاش، صدای بادبان رسید
چگونه ازجهان ما،امید و عشق رفته است؟
که لشکرهوس چنین، به شهر بیاذان رسید
قرار بیقرار من! چگونه باغ این شده؟
که خشم خار خاطره، به قلب باغبان رسید
چگونه مسلخ هوس، قرارگاه غصه شد؟
و خنجر نهان غم، به پشت عاشقان رسید؟
چگونه تازیانه ها، ترانه را نشانه شد
که هر صدای بیرمق، به نحسی شبان رسید
صنوبرانههای من! تمسخر خزان کیست؟
که دار خاطراتمان ، به زاغ آشیان رسید؟
اگرچه خواب سایهام، بهسقف آسمان رسید
اگر چه پشت خستهام، به آرش کمان رسید
اگر چه طعم عاشقی، بقلب این و آن رسید
صدای پای مردهگی، بمن ز هر کران رسید
ولی هنوز زندهام، هنوز میوه میدهم
اگر چه پیری تنم، به قسمت عیان رسید
#علی_سلطانی_نژاد
پاسخ
تیر 7, 1398
سلام و درود
بسیار زیباست🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم