🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
حجم این غصه را، بی تو خوردن
من ندارم مگر، رٌستمَم من
اعتراضم به لب های بسته
جیغ باتومِ ممتد کشیدن
عقد بی میل در آسمان ها
این حرامِ حرام ست بستن
حوصله رفته از حسِ پرواز
این زمستان در پیله نشستن
***
ضجّه ای در گلوی رفیقان
گَردی از آسمان های تهران
پا به ماه اَم از یک بغض ناچار
فحش هایی نشسته گلومان
برگ پاییزی ام زیر پایِ
تو وَ معشوقه های فراوان
خودکشی در پیِ هر نگاهت
راز مختومه یِ تویِ زندان
***
آخرش رستم باید بیاید
پشت اَفراسیاب، بخاکد
قصّه را جور دیگر نویسد
شاهنامه تَهِ خوش ندارد
قصّه را جور دیگر بگوید
در جوانان رگ و ریشه کارد
آخر قصّه یِ بی نوایان
درد ما را ژِنِ “خوب” بنامد
***
سایه ی دست پیروز ایشان
تهمتنْ گیوْ سامْ نریمان
تا که شاید گره را گشایند
از گره کوره های در ایران
یک خداوند و یک دین و یک جنگ
دشمنِ فرضیِ مرزِ توران
آن شکستی که شد آخرش خوش
قصّه ی خالی از قهرمانان
#علی_سالاروند
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم