🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 وضع

(ثبت: 5470) بهمن 20, 1396 

گربه ام،با فکر بَبر شدن می خوابم
حرفم،در صَدَد جمله شدن می مانم
شعرم پشت مُمیز در انتظار نفسی
عشق معقولم در پشت سرِ یک هوسی
خانه ام ویران و ویرانی از آنِ منَست
این همه غم ها به آسانی از آنِ منَست
مثل یک سیخِ به ماتحتِ کسی رفته فرو
درد دارد همه ی بغض “مَنی” رفته فرو
***
تویِ دنیای خودت سرد شده ای یکهویی
پشت شعرای خودت مرد شده ای یکهویی
یکنفر می رسد و حرف دلت را نزند
آخرش تویِ جهانت بزند یا نزند؟
خونی از بچّه ی احساست سرازیر شود
قتل عمدی به جنایت هایت افزون بشود
سال ها گیر کنی پشت هوس های جوان
پیرتر باز بمانی، یک جوانِ بی مکان
***
در خودت حبس شوی،حبسِ به جبران کردن
زندگی را در خانهِ مرگ مهمان کردن
مرد را کالبدی از بغض ها می فهمند
روح را در پِیِ هر عشق پریشان کردن
آنقَدَر خود را شروعِ به شکستیدن کنی
که همه عمرِ خودت،خرج خدایان کردن
شعری از خود را بخوانی،پشت فیلترشکن
داستانِ پشت به قهرمانان کردن

#علی_سالاروند

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):