🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
سروش های عاشورایی
سروش 11
دیگر انگار یک نفر هم نیست
سقّا رفته
قاسم رفته
اکبر هم نیست
اصغر هم نیست
دیگر یک جنگاور هم نیست
سرلشکر، آن بالا، قرآن می خواند
به تحیّر می نگرند
کودکان و زنان.
سروش 12
دست ها! بی وفا چرا شده اید؟!
از تن من جدا چرا شده اید؟!
مشک را، می توان به دندان بُرد(؟!)
سروش 13
دست هایم به حیله بستی، تیر!
کاش بر قلب می نشستی، تیر!
تا دلم را، نمی شکستی، تیر!
آتشت را چرا به مشک زدی؟(!)
سروش 14
بازتاب نبی
تشنه آتش به جان، به رزم آمد
مدتی از حماسه اش که گذشت
آیه آیه جدا شد و افتاد
پُر گلِ… پُر گلابِ محمدی شد دشت
عشق آشفته سوی بزم آمد
کمکم می کنید؟
ورقی جا نمانَد!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
مرداد 17, 1401
درود بر شما
زیباست
بخصوص سروش 12 و 13🌹
پاسخ
مرداد 17, 1401
درود و سپاس و التماس دعا
🌹🌹
پاسخ
مرداد 17, 1401
درودواحسنت برشما
زیبا وتاثیرگذار
اجرتان با سلیمان کربلا
🌹🌹🌹
پاسخ
مرداد 17, 1401
درود و سپاس و التماس دعا
🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم