🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
سلام
از تو
چیزهای زیادی یادم هست
زیبایی چشمانت
که آرام آرام
پشت پلک هایت
به سان خورشید گرفتگی
خاموش و دمسرد گشته بود
و طراوت گیسوانت
که قادر به عطر افشانی
حضورت را نداشت …
در دوردستها گم گشته بود
و قنوت دستانت که
جان کلامم بود
چه بی صبرانه
از لبانت جاری گشته بود:
“ای آشنای همیشگی
رهایم کن از
دست سراب زندگی”
حامدنوروزی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (1):
بستن فرم