🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مینویسم قصه ی آن سنگ را
او که در یک جاده تنها مانده است
هر کجا بنشست او را بی گناه
هر کسی با یک تلنگر رانده است
مینویسم سنگ را زیرا که او
همچو من برخاکِ غم افتاده است
هر نفس دستان سرد سنگ تراش
سنگ را با ضربه ها ترسانده است
تیشه یِ تقدیر با اجبارِ خود
تکّه های سختِ او را کنده است
گرچه سازد بت ازو آخر ، ولی…
سنگ بودن را از او بستانده است
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
تیر 16, 1402
سلام و درودها
زیبا بود و بکر
موفق باشید🌹🌹
پاسخ
تیر 23, 1402
درود بر شما سپاسگزارم
پاسخ
تیر 26, 1402
سلام
آفرین بر این وسعت اندیشه و خیال
در پناه خدا 🌱🌹🌹👌👌👌👌👌👌👌🌹🌹🌱
پاسخ
تیر 27, 1402
تشکر ویژه دارم از شما نظر لطف شماست بزرگوار هستید🙏🌹🙏🌹🙏🌹
پاسخ
بستن فرم