🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین نوشته های سحر فهامی
سحر فهامی

معلم درد

سحر فهامی 14 اردیبهشت 1403

معلّمِ درد

مبارزه را

خوانش: 11

سپاس: 0

سحر فهامی

نیمه گمشده

سحر فهامی 05 فروردین 1403

تکنیک سیاهقلم ابعاد a4 هنرمند سحرفهامی

 

خوانش: 36

سپاس: 1

او گفت :چرا مرا به اینجا آورده ای؟

گفت : برای اینکه از اینجا لذت ببری، اما یادت باشد اینجا جائیست که برای به دست آوردن باید از دست بدهی ،برای کوچکترین خطا باید تاوان سنگینی پس بدهی، جایی است که شرط کامجویی تو چشیدن درد است ، اما به تو خوش خواهد گذشت اگر مطابق با میل ما رفتار کنی و هیچ نپرسی، برو ساعتی دیگر به دنبالت خواهم آمد.مرد به اطرافش نگاه کردومحوآنجاشدکمکم از فرشته دور شد ،تماشای درختان رودها،خانه ها،مردم و.. برایش لذت بخش بود .که ناگهان صدایی به گوشش رسید به دنبال صدا رفت و ویلن زنی را دید .ساعتها به صدای ساز گوش داد و به دستان نوازنده خیره شد.تا به آن لحظه هیچ چیز بیشتر از آن برایش لذت بخش نبود.

خوانش: 37

سپاس: 1

 

خانه ای ساخته ام دور از  وحشت  شهر

خوانش: 32

سپاس: 1

تکنیک سیاهقلم

ابعاد a4

خوانش: 39

سپاس: 1

تکنیک سیاهقلم

 

خوانش: 31

سپاس: 1

 

تکنیک سیاهقلم

خوانش: 28

سپاس: 1

سحر فهامی

حضرت شمع

سحر فهامی 01 اسفند 1402

 

بالِ احساسِ مرا پنجره ای سرد ، شکست

خوانش: 62

سپاس: 1

تعداد نظر: 2

من یک مسافرم

من با ماشین نامجهز جسم

خوانش: 36

سپاس: 0

سحر فهامی

مسافر

سحر فهامی 22 بهمن 1402

تکنیک سیاهقلم.

سحرفهامی

خوانش: 55

سپاس: 0

سحر فهامی

غلبه گر

سحر فهامی 20 بهمن 1402

 

تو هنوز اونقدر قوی نشدی که بتونی شکستم بدی

خوانش: 28

سپاس: 0

سحر فهامی

بوی مغز

سحر فهامی 16 بهمن 1402

 

شیطان: تو فقط مطیع من باش…چرا از من فرار میکنی؟

خوانش: 43

سپاس: 0

پنگوئنِ کویر نشینِ من ، هم اکنون در سردسیرترین جایِ ممکن ساکن است. و آن تپه ای ست مملو از مار !… بنامِ تنهایی …

احتمالاً او هم ، مدّتهاست که قدم زدن بر برف هایِ یخ زده یِ غربتِ درون را بر گرمایِ خورشیدی که از بیرون میسوزاندش ، ترجیح داده است . آنقدر بر تنهاییِ منجمدش سُر خورده است که دیگر نه تابش خوشرنگِ آزار را احساس میکند و نه صدای کاروان غم را میشنود‌ .

خوانش: 92

سپاس: 0

 

من یک روح سرگردانم که در زندان تن گرفتارم ، در حسرت آزادی انگشت به دهان مانده ام و ناخن میجوم.

خوانش: 160

سپاس: 1

ای پنگوئن غریب ،شنیده ام ازین وضعیت بلاتکلیف کلافه شده ای.

خود من هم دیگر از اینهمه وصله ی ناجور ناجور ناجور بودنت خسته شده ام

خوانش: 97

سپاس: 2

تعداد نظر: 9

سحر فهامی

زهرِ صبر

سحر فهامی 13 مرداد 1402

من بارها از این مارهای خیز برداشته ، زهر خورده ام.

طعم داغ طعنه های تند و بوی حماقت میداد .

خوانش: 89

سپاس: 1

تعداد نظر: 2

پنگوئن ناخواسته در کویر به دنیا آمده بود . او نمیدانست که چرا هیچ سنخیتی با آنچه که اطرافش بود نداشت، نمیدانست به چه هدفی درین کویر خلق شده بود .

ذات پنگوین عاشق برف و سرما بود اما درست زیر تابش نور آفتاب اسیر شده بود و از آنچه که شتران لذت میبردند سر در نمیاورد،…درکشان نمیکرد!

خوانش: 120

سپاس: 1

تعداد نظر: 4