🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قصهء عشق

(ثبت: 249394) تیر 31, 1401 
قصهء عشق

 

بشنو این قصه زعشق وخطر و حسن و عیوب
تا که فردا نشوی سوژه برآی یوتویوب
قصهء عاشق دلداده و کردار نگار
نقل عشقی که ز عشاق برآورده دمار
وادی عشق بود هائل و در خون کِشدت
عاقبت کام نداده ، به جفا می کُشدت
جان عاشق طلبد ، بگذرد از بدره و سیم
اینک اما ، بگذارید به آن قصه رسیم
عاشقی جان و جهان در ره معشوق بریخت
دیده اش را گل رویی نه ببرد و نه فریفت
لحظه ایی غفلتش از کعبهء دلدار نبود
بس غزلها که به یاد گل رویش بسرود
روز و شب سجده به روی بت آن ماه، هِزار
در ثنا خوانی گلبرگ رخش عین هَزار
دیدن روی صنم در همه دم حسرت او
ذکر معشوقه همه زمزمه و فکرت او
خبر عاشق دلخسته به آن ماه رسید
کوکب بخت وی از تنگ ته چاه دمید
خبرش داد و بفرمود چنان پادشهی
بایدت جان به ره عشق هم اکنون بدهی
عاشق القصه به فوریت و بی وقفه و شاد
روی بر جایگه صاحب جانش بنهاد
در بر یار دل و دین و جهان عرضه نمود
جان خود نیز برآن جمله به یکباره فزود
در پس پرده ولی ، یار به صد عشوه و ناز
عاشق این سوی، پراز حاجت و احساس نیاز
گفت معشوقه چه حاجت بودت در بر من
نک تو و دلبر و فرصت ، بکن آغاز سخن
گفت اینک ، بگذاری بکنم سِیر تورا
توسن چشم فرستم به حریمت به چرا
سٍیرِ رخسار توام بوده همه حسرت و آز
کرده ام بیشتر از حضرت حق برتو نماز
دیدن روی توام بوده تمنای وجود
نام زیبای توام ذکر رکوع است وسجود
گفت از من تو نبینی بجز عکسی و مثال
این بود از من گلچهره تورا اوج وصال
عکس خود را بفرستاد که او سِیر کند
تا دلش خالیٍ از هر کس و از غیر کند
گفت اکنون که تماشاگر این راز شدی
در همین لحظه به قربان شدن احراز شدی
گفت عاشق که تو قاتل شده ایی پیشترم
صد هزاران ز تو تیغ است به دل ، بیشترم
پیش ازاین ناوک مژگان تو بنشسته به دل
پیش از اینم زده ایی دار بر این سرو چگل
به چلیپای تو مصلوب شده پیکر من
سر زلفت به دل و سینه بود خنجر من
زده ابروی کمانت به دلِ غمزده تیر
کرده گیسوی کمندت دلم از پیش اسیر
کفر زلفت بگرفتست زمن دین و یقین
روی ماهت بگرفتست ز من مهر زمین
گفت معشوقه که در پیش نگاهش بکُشند
پیکر عاشق بیچاره بخون در بکِشند
یک به یک مثله نمودند همه پیکر او
ببریدند به صد خفت و خواری سر او
از کف سینه به یک ضربه دلش را بربود
زخم پی در پی اش آورد در آن برهه فرود
دل آن عاشق بیچاره به خون باز کشید
هیچکس رحم از آن دلبر گلچهره ندید
گرچه با ظلم بدان شیوه به قتلش برساند
ظاهرا فاتحه ایی بر سر آن کشته نخواند
کشت او را و سپس گفت به آواز فراز
این شهیدست ، بخوانید بر او حمد و نماز
مدفنش در دل عشاق جهان ساز کنم
با خودم تا به ابد همدم و همراز کنم
پس از آن هر که ازو یاد سخن کرد فراز
کرد انگشت سکوتش به همان سوی ، دراز
که دلم ناز و لطیف است مبر نامی از او
نزدم از خون و دل و عاشق و آن عشق مگو
خاصه زان عاشق دلخسته که شد عاشق من
مثل آن صادق دلداده ندیدم به زَمَن
هر که خواهد به برم قصهء او ساز کند
باید اول دل خود لایق آن راز کند…..

قصه ایی باز بگفتم که کسی فاش ندید
راز راضی بکنم فاش در این بخش جدید
بعد از این نقل بیا جان پدر ، عاشق شو
با گل عشق به سرسختی دل فائق شو
گرمی عشق کند ، آب ، دل آهن سخت
بگشاید به دمی درب دو صد قفلهء بخت
این وصیت بشنو از من دلدادهء یار
غافل از عشق مشو، دل به نگاهی بسپار
گرچه دلدار ، وفا بر گذر رود سپرد
لیکن عشقش به دل عاشق من باز نمرد
عاشقم بر همه طنازی و اطوارش و ناز
چشم دریایی او قبله گه اهل نیاز
میشود روز و شبم با تب عشقش سپری
مهربان است به رؤیایم و بر غم سپری
دلخوشم با همه اوهام و خیالات قشنگ
بینم آن چهرهء معصوم بری ازهمه رنگ
تا ابد قلعهء دل حافظ این عشق شود
بشوم طبلهء عطار کز آن عطر خرد
نبرم جانب هندو چو عراقی دل و بخت
همچو طاهر کنم عریان سخنم زیر درخت
مثل فردوسی طوس خیمه به فردوس زنم
بوسه از یار ستانم به جنان وطنم
گرچه آن بوسه کند آب ، دل زَهرهء تلخ
لیک هرگز نکنم قونیه آباد ز ویرانی بلخ
جان فرستم به منا ، دست برآرم به دعا
تا که از جمله بلایا ، کندش حفظ ، خدا
یا که قربانی این عشق کند جان مرا
تا ببیند که نبوده ست وفایم گذرا
پیشتر گفته ام و باز بگویم به هزار
که بود بعد زمستانِ من ، این عشق بهار
گر بخونم بکشی یا بفروشی به حراج
همچو خورشید به راهم بود این عشق سراج
با من دلشده جورت نه سزاوار بود
حضرت عشق مرا داور و دادار بود
تا ابد عشق ز دریای دلم موج زند
مفتخر باشد و دل تکیّه بر اوج زند
گر نیایی و بمیرم به صف منتظران
بده قولم که بیایی طَرَفم ، طَرْفِ جنان
خالی از عشق تو هرگز نبود سینهء ما
فخر ما عشق تو ، این ثروت دیرینهء ما
گر شود کشور دل فارغ از عشق نگار
بنشین برسر گورش گهر اشک ببار.

سیدرضاموسوی راضی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    مرداد 1, 1401

    خالی از عشق تو هرگز نبود سینهء ما
    فخر ما عشق تو ، این ثروت دیرینهء ما
    گر شود کشور دل فارغ از عشق نگار
    بنشین برسر گورش گهر اشک ببار

    درودتان

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👌🌹🌿

    • 🙏🙏🙏💖💖💖
      درود و سپاس از بذل محبت شما.
      تندرست باشید و پاینده.

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا