🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
یک شب بارانی… در شهرستان زندگیمیکردیم
حدودا ۱۰ سالم بود… خواب ایشان را میبینم
همان صورت سیلی خورده! لباس خاکی!
نگاهم میکرد و اشک میریخت…
روحانی محل میگفت:
دیدن خواب این بزرگواران در کل خیر است
اول اینکه پیش هرکسی نگو!
دوم… مصیبتهای بسیاری خواهی کشید
اما هرچه شد یادت بماند!
که ایشان همیشه به فکر شما و همه هستند…
خیلی پسر سر به هوایی بودم…
خوب هم نبودم اتفاقا اما
همیشه دوستشان دارم و این عشق و ارادت،
با هیچ اتفاقی از قلب من بیرون نرفته…
دو غزل مهمانید و میخوانید از من
در ایام شهادتشان…
خاک پای همهی عاشقان اهلبیت(ع)
سیامک عشقعلی
____________________________
و آن شب… کوچه را گریاند خانم!
خدا هم در غمت واماند خانم!
صدای بال جبراییل آمد
نماز آخرش را خواند خانم…
تمام یاس های شهر بی تو
مرا در اشک می سوزاند خانم!
مرا چون کوه می دیدی همیشه
غمت این کوه را لرزاند خانم!
حریف غیرتم دریا نمی شد!
کسی مشت مرا خواباند خانم!
زمین قدر تو را هرگز نفهمید
خدا این را به من فهماند خانم!
تو را ای کاش دست رسم تقدیر
به دنیا باز می گرداند خانم!
غمم را در نبودت چاه فهمید!
علی بعد از تو تنها ماند خانم!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
_________________________
بعداز تو عمری با هوایت گریه کردم!
رفتی و ماندم در عزایت؛ گریه کردم!
هربار از راه آمدم دیدم تو هستی
در خانه ام خالی ست جایت…گریه کردم…
باغی که پرپرشد تمام غنچه هایش
اینجاست شاید بی صفایت! گریه کردم
هربار اینجا آسمان، سرخ از غمت شد
با بغض هایت…گریه هایت…گریه کردم
سخت است زن تنها بماند روز سختی!
هی از خودم کردم شکایت! گریه کردم!
شرمنده ام! چون دست هایم بسته بود و
آن روز می آمد صدایت…گریه کردم…
بعد از تو من با چاه گفتم غصه ام را
زهرای مظلومم! برایت گریه کردم…
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):