🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مانترای هوس

(ثبت: 268630) فروردین 7, 1403 

 

نزدیکِ دور افتاده از بارانِ قلبِ سرکشم
رنگ میبازد جهانم پیشِ یلدا چشمِ تو
عشق و نفرت ، ماه و ققنوس ، قصه ای نیمه تمام
نیست پایانی برای گرگ و میشِ مویِ تو
جان سپر کردم ، مقابلْ ارتشِ موهایِ تو
در ستیز است قلب و ایمانم ، به رقصْ موهایِ تو
من تو را بر واژه باریدم که خورشیدی نبود
در نیایشْ رانده از کفرم به لب بود نامِ تو
آزادیِ پنهان شده ، مانترایِ تکرارِ هوس
ای راهبه ، آشوبِ شهر، در شعرِ شهوتْ هم نفس
شکسته سوگند شد تنت آوایی از گمگشته ها
تو کیستی شیداترین وجدِ جنونم هم هوس
معبودِ خورشید بر تنِ دریایِ هستی نورِ توست
سایه ات را لمس کردم وهمِ دیدارم شکست
در وداعْ سرشار از احساس غزل آرامِ توست
قلبِ خاکسترنشین را چشمِ حیرانت شکست
رقصِ یزدِ دامنت بر جانِ صحراها نشست
در معبدِ میترا لبت با زمزمهْ راز را شکست
تکرار شو ای لحظه یِ سوزانْ مرا آزاد کن
عشق و ایمان ، جان و دل ، در کفرِ چشمانت شکست

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا