باید که زیبایش کنم طاووس بی پر را
باید بیاندازم به زیر پایم این سر را
چیزی نمانده از پرنده های جسمی سرد
باید ببارم بر تنم پایان اذر را
تا گاوهای چاقِ دیگر را نبلعیده
باید که قربانی کنم این گاو لاغر را
قیصر کنار مردم نامرد خواهد مرد
اینجا برادر میزند خنجر برادر را
باید تبر اورد وقتی که تناور شد
تیغی نمی برد سر سبز صنوبر را
دریای طوفانی و کشتی غرق در لنگر
باید به سمت این شناور برد بندر را
دشتی که شد گلخانه از گل های تزئینی
گم کرد جای لاله های سرخ پرپر را
دیگر حریف لشگر بربر نشد دیوار
باید که کند و چاه و خندق کرد سنگر را
در کشوری که رهبرش شد بیش از سرباز
باید که قربانی کند سرباز رهبر را
وقتی که جاء الباطل از پهلوی حق افتاد
باید که باور کرد هر دنیای دیگر را
دستان سرد تفرقه از خاک بالا زد
در خویش می بلعد زمام و نام کشور را
اینجا کسی حرف مرا هرگز نمی فهمد
باید بگیرم گوشه ی دامان مادر را
« برهان جاوید »